۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۸, پنجشنبه






 "جنگِ نرم ، یا نبردی نرم افزاری در پختارخانه !!!" از ناصر نجفی "




ما متهم بودیم
انتشار مطالب کانون مدافعان حقوق کارگر، با ذکر منبع، آزاد است
http://kanoonmodafean1.blogspot.com
ما متهم بودیم
زیرا نفس های بلند جهل
سرمیزد از دستان سرمایه
مارابرای فصل خاکستررصد می کرد.
ما متهم بودیم
زیرا نفس های بلند جهل
با خنجر زنگار
سر می برید از کاکل ِ شیدای آزادی !
ما متهم بودیم
چون ارتفاع ِخاطرات ما
با ماهتاب و دره یکسان بود.
آه ای رفیق روز های تلخ
ثقل ِ زمین و ماهیان وآبها
از ما دفاع کردند.
ای نغمه هایت،رونق ِ صوتِ چکاوک ها
آیا دوباره باد می آرد
بوی شگفتِ یاسمن هارا
از دامن ِ آن ژنده پیراهن؟
باید بیندیشیم
ثقل ِزمین،هنگامه ی گل هاوپیچک هاست
باید بیندیشیم!!!!!!

گذار از تعریف های مطلق و سلطه آفرینِ ِهنرو ادبیات و نقد های هنری ی تولید شده در گذشته !!!!

هنر و ادبيات به تعریف مطلق و مستبد پرور ِ گذ شته ، هدف و غايتی برای خود قائل است و از ابتدا سعی می كند تا خواننده رادربستری برای رسيدن به  غايتِ معنایی ی مورد نظر ِخودش قرار دهد. و پيشاپيش ،به روشی مستبدانه ، از سوی نويسنده يا مؤلف مجموعه ای از معانی و مفاهيمی مطلق و خدشه ناپذیر را به متن تحمیل می کند. بنا بر این ،اعتقاد به حضور معنایی یکه در هر متن به اين مسئله مي انجامد كه تماشاگر تئاتر ، یا خواننده ی ادبيات، خود را در چارچوبِ معنايی كه نويسنده آن را ترسيم كرده، محصور و مقيد ببیند، اما با توجه به سيال بودن مفاهيم و معانی و با توجه به اين كه ما اثر را در کارگاهِ پسامدرن از صورت فشرده ی خود خارج و به سمتِ بستر ِ گسترده و متنوع ِ متن هدایت می کنیم و با عبور از ساختار ی یک پارچه وبسته ،آنرا به صورت قطعه قطعه شده و لايه لايه مي آراییم، آنچنان كه در هر لايه وقطعه ی این ارکستر ِ نوشتاری_دیداری ،صداها و معناهای مختلفي تولید شود . و از آنجا كه وقتی اثر به متن تبديل می شود، ديگر چيزی به نام خالق يا نويسنده، معنايی ندارد، پس مخاطب لازم نيست در برخورد با يك متن یا نوشته ، تابع معنای واحدی باشد كه از سوی نويسنده در نظر گرفته شده است.و وجه ديگر، تقابل های دوگانه است،_ زن/مرد ، سیاه/سپید  ، نویسنده/خواننده ._ وبدین علت است كه بخش اعظم هنر و ادبيات گذشته ی ما بيان كننده ی نوعی سخن محوری و "واژه محوری " است. اين واژه محوری در عين حال مؤيد حضور هميشگی و مسلط مؤلف و معنای مطلق او در مركز نوشتار است و حضور هر شخص " ديگری " را به حاشيه مي راند.( از سوی ديگر لوگوس، با فالوس یا نرينگی در هم آميخته می شود و از پيوند آنها مفهوم فا لوگوسنتريزم ابداع شده است يعنی كلامی كه محوريت آن با مرد است. بدین علت است که هنر و ادبيات مدرن خصلتی فا لوگوسنتريك پیدا میکند. در چنين وضعيتی است که زنان و سياهان و ... جايي در مركز متن و نوشتار ندارند و حضور، تنها و تنها از آن مردانِ سفید و... خواهد بود و اين حضوری مرد- سپید سالارانه است و آنچه به حاشيه رانده می شو د صدایی از آن شنيده نمی شود.واینجاست که تنها با بنیان افکنی و اوراق کردن و رسوب زدایی مي توان صداهای طردشده را به متن وارد کرد. در اين ميان كاری كه لازم است صورت بگيرد اين است كه مركز را متعدد كرد تا تمام كسانی كه به خاطر حضور و سلطه ی نرواژه محوری به حاشيه رانده شده بودند، امكان عرض اندام را داشته باشند.در چنین وضعیتی است که شارحان "پسا مدرن حضور و مركز را نفی نمی كنند و تنها حضور غالب و مسلط و مركز واحد را نفی مي كنند و با دعوتِ گفتمان ها و ساختار های متفا وت به همنشینی ، و بااحترام به استقلال وحفظ تفاوت هایشان ، آنها را به روشی متکثر مطرح می کنند. آن وقت، اين پروژه را در گستره ی ادبيات سياسي خود بر گرايشي با عنوان جنبش هاي اجتماعی جديد تسری می دهند. اين جنبش ها متشكل از وقايع و روايت های خرد یا " خرده روایت " هستند و به طور بالقوه قابليت رویارویی با مركز واحد را دارند اما هيچ مرزی اينجا وجود ندارد. فرانسوا لیوتار با استناد به اين مفاهيم، گستره ی وسيعی برای هنر و ادبيات پست مدرن ايجاد كرد. ليوتار روايت ها ی كلان ِ سياسی و ادبی و علمی را سلطه گر و مشرف بر تمام حركات و اعمال و كنش های زبانی و غيرزبانی می دانست در اين باره تصريح كرد: برای درك سلطه ی روايت های كلان لازم است به مبدئی كه او آنها را از آنجا اقتباس كرده اشاره كنيم. اين منشاء چيزي نيست جز مفهوم بازي های زبانی، كه ويتگنشتاين مطرح كرده بود. تفاوت اساسی ی فلسفه ی مدرن و فلسفه ی كلاسيك در جايگاهی است كه هر يك براي عنصر زبان قائل مي شوند. ويتگنشتاين معتقد است تمام كاربردهايی كه زبان دارد، منحصر و محدود به كاربردهای مستقيم نيست، بلكه زبان اين توانايی را دارد كه قالب ها و اشكال خود را تغيير دهد. همين امر موجب مي شود ما از واژه ها و اصطلاحات و تعابيری كه در عرصه ی زبان به كار مي بنديم، انتظار معنای واحدی نداشته باشيم. ويتگنشتاين از اين فرايند با عنوان بازی های زبانی ياد مي كند. و ليوتار معتقد است زبانِ علم، زبانِ فلسفه و زبانِ روايت و هنر، چيزی جز بازی های زبانی نيستند. علم چيزی نيست جز اشكال و فرم های مختلفی كه دانشمندان يافته های خود را از آن بيان می كنند و هيچ منبع اقتدار كه دال بر معنای ثابت اين فرمول ها باشد، وجود ندارد و اين مسئله امری قراردادی است. پس معانی و مضامين و بارهايی كه بر واژه ها تحميل می شود، اموری عرضی، انتقالی و اعتباری هستند. اين قراردادها ناشی از قواعدی است كه بين طرفين ِ بازی منعقد مي شود. در بازيهای زبانی سخنگو به قابليت های واژگان آشنايی دارد و مي تواند معنا ها یی را كه در ذهن خود دارد برآن واژه ها بیفزاید عمده ترين ِ اين بازی ها، بازی ی روايت هایِ هنری  وسياسی و علمی است.
واین هم نوشتاری چند نژاده و قطعه قطعه شده ، با چند راوی و چند ساختار،با تنوع و تضادِ لحنی و تنوع و تضادِگفتمانی ، در روندِ " حرکت از اثر به متن".

هرمتن جدید ، معرقی ازمتن های گذشته وبرگرفته ازمرکزهای متعدد ِفرهنگ های مختلف است"

سكانس اول

عصر- داخلی
______________
در ساعت مهيب
پيش از آنكه ماه را بياويزی
مگر كودكيت را قرص خاموش ِ نانی
از پای نيفكنده بود.
پس چگونه بيست سالگيت را
با بوسه های سپری شده
از آبها گرفته بودند
وچهل سالگيت را
با سايه های گمشده
از غثيان والكل .
الان بر می گردم !
چرا ساكت شدی
از همو نجا بخون
دارم گوش می كنم !
با تكه های زمان از گريبانت بر آمدی
هيچ قاره ای
در پيراهنت
نمی گنجيد
ودر آغوشت منظو مه ای
مسكن داشت .
شكر شو بيشتر ريختم
بخور!
فشارت افتاده پايين.
پرسه
در شهاب سرگردان
در عصرهای نوترونی
وفنجانی داغ از زنگار مريخ
سكوت.

نه از فرشم، نه از کونم، نه از کانم نه از هندم، نه از چینم، نه از بلغار و مصقینم
آی کت، شلوار، پالتو، می خريم
قالی کهنه، لحاف کهنه، گليم کهنه می خريم
من عباس آقا ملقب به عبی هستم !عزیز جون خودت باش !!! مخلص شما ، عبی !!!!!!
خزان كهنسال
بردرختان ايستادگی
می كرد
ما بر اندام بادها
زاده می شديم
وماه
تنهاترين برگ پاييزی بود.
راستی يادمون باشه
وقتيكه خیلی تلخ بوديم به هم يه تلفنی بزنيم.
علی جان خسته نباشی ، سپاس از لطف بی کرانت.
می خواهم نظرم را برای دوستانی که " کهن - الگو " ها را مطلق کرده اند
و هیچ التفاتی به افق انتظارات و افق دانایی عصر کنونی ، یعنی عصر
انفجار اطلاعات و تسخیر " رسانه ای جهان و بی اعتباری ی ،فرا روایت ها و ساختار های کهن ندارند ، به صورت خیلی فشرده بیان کنم و
اما در مورد چیزی، یا نوشته ای ، که اصطلاحأ شعر نامیده میشود ، از کلاسیک و نیمایی ، تا " پسانیمایی "و پسامدرن اش را ،در مجموع و یکجا و یا به دفعات متعدد مرتکب شده ام
ولی در واقع اینکه چه گونه نوشتاری شعر هست یا نیست ،همه بر سر کاریم !!!چه کسی قادر است حامل فرا سخنی باشد تاسخنی به نام شعر را ،به شناخت درآورد و تعین کند ، کدام نوشتار شعر است و کدام نثر!!تقابل های دوتایی دیگر دوران اش به سر رسیده.ولی ما هنوز هم مطلق گرایی وباید ونباید های سنتی در شکل و اندیشه را دنبال میکنیم . چیزی به نام شعر یک سوًتفاهم تاریخی و نوعی نژاد پرستی در عرصه ی نوشتار است.اعتقادبه "پارادایم "وسرمشقی قطعی و مطلق کاری بیهوده است.مادر عصر بحران ساختار و روایت زندگی می کنیم وتنهاوظیفه ی ما"بازی" ی بااین ساختارهای متفاوت و تکه پاره است .هیچ چیزی ، " همه چیز " نیست . دوران یکه معنایی ، مطلق سازی و تقدس گرایی به پایان رسیده عصر ما ، عصر سلطه زدایی است ، عصر بحران مرجعیت و تکثر حقیقت است. شادمان باشید .
باتلر در بخش نخست، به نقد" بازنمایی" به مثابه ی ابزار ذات گرایی پرداخته و سوژه شدگی ی زن و باور به هویت جهانشمول زنان را به چالش می کشد.او در مقابلِ نظریاتی که " باور " به رابطه ی علی ِ جنس/جنسیت/ ومیل دارند،جنس را مقوله ای جنسیتی شده و فاقد ذاتیت میداند.به باور او همه چیز گفتمانی است.باتلر به نقد رویکردهای جبرگرایانه ی بیولوژیک و تصویرهای فرهنگی اراده گرایانه ،از جنسیت ِ (سیمون دو بوار) پرداخته و الگوی تحلیلی ی مبتنی بر دلالت را( که مرتبط با سیاست ِ بازنمایی و نشانه ای از وجود متافیزیک جوهر است)رد میکند.وی دوگانگی ی (سیمون دو بوار=دسته بندی دوگانه ی زن و مرد) و یگانگی ی(ایریگاری=باور به حاکمیت زبان ِ مردانه /فالوگوسنتریزم) ِموجود در نظریات ِ فمینیستی را رد و آنها را گونه ای بنیادگرایی در شناخت میداند و تعریفی از جنسیت ارائه می دهد که در آن تمامیت ،دائما به تعویق می افتد.  
برو بختت بلند و کامران باد
มองหาผู้ผลิตการ์เม้นและสินค้า
دلت هر دم اسیر این و آن باد
KanNapas Woonwa
بیفکن این وفا داری به سویی
คุณเลือก ราคาดี ตรงเวลา คลิ
رها شو تا رها یی جاودان باد !
คิดถึงเมย จัง เลย เมิง ห้าม ลืม กำตี้...
Deconstruction(ساخت اوراقگری)
ساختار مفهومی است
که مانع از بازی ی معنا
در متن میشود،و آنرا
به چرخه ای قابل کنترل،تبدیل میکند.
اما،ساخت اوراقگری
اندیشه ی درون ساختار را
با هر گونه مفهوم ازپیش داده شده
نفی میکند.
و سعی میکند با این شیوه از خوانش
نشان دهد که هیچگونه ساختار منسجمی
بر متن حاکم نیست
و هر متنی با خود در تعارض است
و هیچگاه معنایی یکه و قطعی بر هیچ متنی حا کم
هرکه دارد امانتی موجود

به سپارد به بنده وقت ورود
نسپارد اگر شود مفقود
بنده مسئو ل آن نخواهم بود!
ول کنید اسب مرا
راهتوشه ی سفرم را و نمدزینم را!!!
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!!!!!!
در دوران کنونی مرز میان تصویر یا وانموده و واقعیت در معرض انفجار درونی     قرار می گیرد. در واقع معناها و پیام ها در هم می آمیزند و سیاست و سرگرمی و تبلیغات و جریان اطلاعات، همگی به یک واحد تبدیل می شوند. دیگر بنیاد و ساختار محکمی در زبان و جامعه و زمینه های دیگر فکری -فرهنگی باقی نمی ماند. گستره اصلی جهان در سیلان رویدادها و اتفاقات خلاصه می شود و مرز میان فلسفه و جامعه شناسی و نظریه های سیاسی از میان می رود. آنچه باقی می ماند منظومه ی شناور نشانه ها و     رمزها و انگاره ها و وانموده ها است. واقعیت در گرد و غبار نشانه های مه آلود محو می شود.
«نقد سنتی عادت داشت تا روی «منابع ِ» یک نوشتارو «تأثیرات ِ» دریافتی آن به وسیله ی هنرمند،جستجوو تحقیق کند . این عادت ، روزهای خوشی را در مطالعات دانشگاهی و محافل دانشگاهیان سپری کرده . البته این منابع پدیده ای مخفی شناخته می شدند و این تأثیرات به یک عنوان ، تحمیلی تلقی شده بود. نظریه ی امروزین متن ، این چشم انداز را دگرگون کرده است. چیزی که مهم است و امروزه مورد توجه ، تأثیری نیست که هنرمند می پذیرد ، بلکه آن چیزی است که او فرامی گیرد ، خواه ناخودآگاهانه یا بالعکس، خواه به صورت تقلیدی و طنزگونه. تمام این زبان ها که با خاستگاه های گوناگون از یک نوشتار گذر می کنند و به معنای دیگر ، آن را به انجام می رسانند آن چیزی را شکل می دهند که" بینامتن " نامیده می شود.»
همان طور که همه می دانند ، یکی از نظریات ِ مهم و بحث انگیز و تأثیرگذار بارت ،اعلام «مرگ مؤلف» از سوی اوست. بارت در توجیه ِمرگ مؤلف به چندین نمونه و دلیل اشاره دارد که مهم ترین آنها بینامتنیت است. به همان اندازه که متن های پیشین در زایش متن جدید نقش مهمی را بر عهده می گیرند ، به همان اندازه هم از اهمیت نقش مؤلف کاسته می شود. ژینیو در بررسی آثار بارت به همانندی نظریات او با کریستوا اشاره می کند و موضوعاتی همچون «نظر بافتار و درهم تنیدگی" متن " و حضورو زایش یا تولید " پیشا متن " درمتن تازه نگاشته شده را ، مشترک میان این دو می داند. استفاده ای که بارت از بینامتنیت برای «مرگ مؤلف» می کند، همراه با استدلال هایی است که کریستوا و باختین پیشتر ، البته به شکل محدودتر به آن توجه کرده بودند.
بنابراین ، نقد سنتی شاید بتواند برای «اثر» و نه «متن» مؤثر باشد، زیرا ویژگی هایی که اثر دارد _ مثل یکه معنایی و تک ساختاری _ امکان نقد مبتنی بر تأثیر و تأثر را می دهد اما متن به دلیل نوع پیوستگی با سایر متن ها این امکان را نفی می کند. علت اصلی آن هم چنان که بارت می گوید، این است که «تمام متن بینامتن است ».
اگرچه واژه بینامتنیت از ابداعات ژولیا کریستوا و در نتیجه مطالعات او درباره ی نظریات باختین است ، اما کریستوا بشدت متأثر از افکار حاکم بر حلقه ی زبانی ی ( تل کول ) بود که درآن افرادی همچون رولان بارت ، ژاک دریدا و فیلیپ سولر گرد هم می آمدند و از مهمترین حلقه های فکری و فرهنگی قرن بیستم محسوب می شد.
این حلقه موضوعات کاملاً تازه ای را در عرصه های زبان شناسی ، نشانه شناسی و مطالعات فرهنگی و نقد و فلسفه ، مطرح کرد و شخصیت های آن در سراسر جهان شناخته شده بودند. از جمله یکی از این شخصیت ها بارت و دیگری کریستوا بود که نقش اصلی را در شکل گیری مطالعات بینامتنی بر عهده داشتند. اما بینامتنیت به وسیله محققان دیگری همچون ژرار ژنت و میکائیل ریفاتر و لوران ژنی و بلوم و برخی دیگر ، در جهت های گوناگونی گسترش و توسعه یافت.
حکایت ملکه ماران /شب چهارصدو هشتاد و هشتم / 
الغرض بلوقیا تا بامدادان در آن جزیره بخفت چون آفتاب بر آمد از آن آب بر قدم های خود بمالید و بر دریای ششم فرود آمد و شبان روز همی برفت تابه جزیره ای بر آمد و ساعتی آنجا بگشت و در آنجا دو کوه دید . در آن کو ه ها درختان بسیار یافت که میو ه های آن درختان مرغان سبز بودند از پاهای خود آویخته و در آن جزیره درختانی بود میو ه آنها مانند سر های آدمیان که از گیسوان خود آویخته باشند و در آن جزیره درختان دیگر دید که مانند آتش شعله ور و آن درختان را میوه تلخ بود مانند صبر و از آب آن میو ه ها قطره ای که به زمین میافتاد درخت از آن قطره همی سوخت و در آن
جزیره میو ه هائی دید که می گریستند و میو ه هایی دید که می خندیدند

 صفحه ی Naser Najafi
---------------------------------------------------

( Tel Quel) حلقه ی زبانی ی مورد بحث !!!

خوب است که به لینک زیر هم نظری بیندازید !!!

دونگـــاه از خـــویی، بــه واصــف باختــــری

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر