۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۸, پنجشنبه

جمهوری های دمکراتیک سخن .





 "جنگِ نرم ، یا نبردی نرم افزاری در پختارخانه !!!" از ناصر نجفی "




ما متهم بودیم
انتشار مطالب کانون مدافعان حقوق کارگر، با ذکر منبع، آزاد است
http://kanoonmodafean1.blogspot.com
ما متهم بودیم
زیرا نفس های بلند جهل
سرمیزد از دستان سرمایه
مارابرای فصل خاکستررصد می کرد.
ما متهم بودیم
زیرا نفس های بلند جهل
با خنجر زنگار
سر می برید از کاکل ِ شیدای آزادی !
ما متهم بودیم
چون ارتفاع ِخاطرات ما
با ماهتاب و دره یکسان بود.
آه ای رفیق روز های تلخ
ثقل ِ زمین و ماهیان وآبها
از ما دفاع کردند.
ای نغمه هایت،رونق ِ صوتِ چکاوک ها
آیا دوباره باد می آرد
بوی شگفتِ یاسمن هارا
از دامن ِ آن ژنده پیراهن؟
باید بیندیشیم
ثقل ِزمین،هنگامه ی گل هاوپیچک هاست
باید بیندیشیم!!!!!!

گذار از تعریف های مطلق و سلطه آفرینِ ِهنرو ادبیات و نقد های هنری ی تولید شده در گذشته !!!!

هنر و ادبيات به تعریف مطلق و مستبد پرور ِ گذ شته ، هدف و غايتی برای خود قائل است و از ابتدا سعی می كند تا خواننده رادربستری برای رسيدن به  غايتِ معنایی ی مورد نظر ِخودش قرار دهد. و پيشاپيش ،به روشی مستبدانه ، از سوی نويسنده يا مؤلف مجموعه ای از معانی و مفاهيمی مطلق و خدشه ناپذیر را به متن تحمیل می کند. بنا بر این ،اعتقاد به حضور معنایی یکه در هر متن به اين مسئله مي انجامد كه تماشاگر تئاتر ، یا خواننده ی ادبيات، خود را در چارچوبِ معنايی كه نويسنده آن را ترسيم كرده، محصور و مقيد ببیند، اما با توجه به سيال بودن مفاهيم و معانی و با توجه به اين كه ما اثر را در کارگاهِ پسامدرن از صورت فشرده ی خود خارج و به سمتِ بستر ِ گسترده و متنوع ِ متن هدایت می کنیم و با عبور از ساختار ی یک پارچه وبسته ،آنرا به صورت قطعه قطعه شده و لايه لايه مي آراییم، آنچنان كه در هر لايه وقطعه ی این ارکستر ِ نوشتاری_دیداری ،صداها و معناهای مختلفي تولید شود . و از آنجا كه وقتی اثر به متن تبديل می شود، ديگر چيزی به نام خالق يا نويسنده، معنايی ندارد، پس مخاطب لازم نيست در برخورد با يك متن یا نوشته ، تابع معنای واحدی باشد كه از سوی نويسنده در نظر گرفته شده است.و وجه ديگر، تقابل های دوگانه است،_ زن/مرد ، سیاه/سپید  ، نویسنده/خواننده ._ وبدین علت است كه بخش اعظم هنر و ادبيات گذشته ی ما بيان كننده ی نوعی سخن محوری و "واژه محوری " است. اين واژه محوری در عين حال مؤيد حضور هميشگی و مسلط مؤلف و معنای مطلق او در مركز نوشتار است و حضور هر شخص " ديگری " را به حاشيه مي راند.( از سوی ديگر لوگوس، با فالوس یا نرينگی در هم آميخته می شود و از پيوند آنها مفهوم فا لوگوسنتريزم ابداع شده است يعنی كلامی كه محوريت آن با مرد است. بدین علت است که هنر و ادبيات مدرن خصلتی فا لوگوسنتريك پیدا میکند. در چنين وضعيتی است که زنان و سياهان و ... جايي در مركز متن و نوشتار ندارند و حضور، تنها و تنها از آن مردانِ سفید و... خواهد بود و اين حضوری مرد- سپید سالارانه است و آنچه به حاشيه رانده می شو د صدایی از آن شنيده نمی شود.واینجاست که تنها با بنیان افکنی و اوراق کردن و رسوب زدایی مي توان صداهای طردشده را به متن وارد کرد. در اين ميان كاری كه لازم است صورت بگيرد اين است كه مركز را متعدد كرد تا تمام كسانی كه به خاطر حضور و سلطه ی نرواژه محوری به حاشيه رانده شده بودند، امكان عرض اندام را داشته باشند.در چنین وضعیتی است که شارحان "پسا مدرن حضور و مركز را نفی نمی كنند و تنها حضور غالب و مسلط و مركز واحد را نفی مي كنند و با دعوتِ گفتمان ها و ساختار های متفا وت به همنشینی ، و بااحترام به استقلال وحفظ تفاوت هایشان ، آنها را به روشی متکثر مطرح می کنند. آن وقت، اين پروژه را در گستره ی ادبيات سياسي خود بر گرايشي با عنوان جنبش هاي اجتماعی جديد تسری می دهند. اين جنبش ها متشكل از وقايع و روايت های خرد یا " خرده روایت " هستند و به طور بالقوه قابليت رویارویی با مركز واحد را دارند اما هيچ مرزی اينجا وجود ندارد. فرانسوا لیوتار با استناد به اين مفاهيم، گستره ی وسيعی برای هنر و ادبيات پست مدرن ايجاد كرد. ليوتار روايت ها ی كلان ِ سياسی و ادبی و علمی را سلطه گر و مشرف بر تمام حركات و اعمال و كنش های زبانی و غيرزبانی می دانست در اين باره تصريح كرد: برای درك سلطه ی روايت های كلان لازم است به مبدئی كه او آنها را از آنجا اقتباس كرده اشاره كنيم. اين منشاء چيزي نيست جز مفهوم بازي های زبانی، كه ويتگنشتاين مطرح كرده بود. تفاوت اساسی ی فلسفه ی مدرن و فلسفه ی كلاسيك در جايگاهی است كه هر يك براي عنصر زبان قائل مي شوند. ويتگنشتاين معتقد است تمام كاربردهايی كه زبان دارد، منحصر و محدود به كاربردهای مستقيم نيست، بلكه زبان اين توانايی را دارد كه قالب ها و اشكال خود را تغيير دهد. همين امر موجب مي شود ما از واژه ها و اصطلاحات و تعابيری كه در عرصه ی زبان به كار مي بنديم، انتظار معنای واحدی نداشته باشيم. ويتگنشتاين از اين فرايند با عنوان بازی های زبانی ياد مي كند. و ليوتار معتقد است زبانِ علم، زبانِ فلسفه و زبانِ روايت و هنر، چيزی جز بازی های زبانی نيستند. علم چيزی نيست جز اشكال و فرم های مختلفی كه دانشمندان يافته های خود را از آن بيان می كنند و هيچ منبع اقتدار كه دال بر معنای ثابت اين فرمول ها باشد، وجود ندارد و اين مسئله امری قراردادی است. پس معانی و مضامين و بارهايی كه بر واژه ها تحميل می شود، اموری عرضی، انتقالی و اعتباری هستند. اين قراردادها ناشی از قواعدی است كه بين طرفين ِ بازی منعقد مي شود. در بازيهای زبانی سخنگو به قابليت های واژگان آشنايی دارد و مي تواند معنا ها یی را كه در ذهن خود دارد برآن واژه ها بیفزاید عمده ترين ِ اين بازی ها، بازی ی روايت هایِ هنری  وسياسی و علمی است.
واین هم نوشتاری چند نژاده و قطعه قطعه شده ، با چند راوی و چند ساختار،با تنوع و تضادِ لحنی و تنوع و تضادِگفتمانی ، در روندِ " حرکت از اثر به متن".

هرمتن جدید ، معرقی ازمتن های گذشته وبرگرفته ازمرکزهای متعدد ِفرهنگ های مختلف است"

سكانس اول

عصر- داخلی
______________
در ساعت مهيب
پيش از آنكه ماه را بياويزی
مگر كودكيت را قرص خاموش ِ نانی
از پای نيفكنده بود.
پس چگونه بيست سالگيت را
با بوسه های سپری شده
از آبها گرفته بودند
وچهل سالگيت را
با سايه های گمشده
از غثيان والكل .
الان بر می گردم !
چرا ساكت شدی
از همو نجا بخون
دارم گوش می كنم !
با تكه های زمان از گريبانت بر آمدی
هيچ قاره ای
در پيراهنت
نمی گنجيد
ودر آغوشت منظو مه ای
مسكن داشت .
شكر شو بيشتر ريختم
بخور!
فشارت افتاده پايين.
پرسه
در شهاب سرگردان
در عصرهای نوترونی
وفنجانی داغ از زنگار مريخ
سكوت.

نه از فرشم، نه از کونم، نه از کانم نه از هندم، نه از چینم، نه از بلغار و مصقینم
آی کت، شلوار، پالتو، می خريم
قالی کهنه، لحاف کهنه، گليم کهنه می خريم
من عباس آقا ملقب به عبی هستم !عزیز جون خودت باش !!! مخلص شما ، عبی !!!!!!
خزان كهنسال
بردرختان ايستادگی
می كرد
ما بر اندام بادها
زاده می شديم
وماه
تنهاترين برگ پاييزی بود.
راستی يادمون باشه
وقتيكه خیلی تلخ بوديم به هم يه تلفنی بزنيم.
علی جان خسته نباشی ، سپاس از لطف بی کرانت.
می خواهم نظرم را برای دوستانی که " کهن - الگو " ها را مطلق کرده اند
و هیچ التفاتی به افق انتظارات و افق دانایی عصر کنونی ، یعنی عصر
انفجار اطلاعات و تسخیر " رسانه ای جهان و بی اعتباری ی ،فرا روایت ها و ساختار های کهن ندارند ، به صورت خیلی فشرده بیان کنم و
اما در مورد چیزی، یا نوشته ای ، که اصطلاحأ شعر نامیده میشود ، از کلاسیک و نیمایی ، تا " پسانیمایی "و پسامدرن اش را ،در مجموع و یکجا و یا به دفعات متعدد مرتکب شده ام
ولی در واقع اینکه چه گونه نوشتاری شعر هست یا نیست ،همه بر سر کاریم !!!چه کسی قادر است حامل فرا سخنی باشد تاسخنی به نام شعر را ،به شناخت درآورد و تعین کند ، کدام نوشتار شعر است و کدام نثر!!تقابل های دوتایی دیگر دوران اش به سر رسیده.ولی ما هنوز هم مطلق گرایی وباید ونباید های سنتی در شکل و اندیشه را دنبال میکنیم . چیزی به نام شعر یک سوًتفاهم تاریخی و نوعی نژاد پرستی در عرصه ی نوشتار است.اعتقادبه "پارادایم "وسرمشقی قطعی و مطلق کاری بیهوده است.مادر عصر بحران ساختار و روایت زندگی می کنیم وتنهاوظیفه ی ما"بازی" ی بااین ساختارهای متفاوت و تکه پاره است .هیچ چیزی ، " همه چیز " نیست . دوران یکه معنایی ، مطلق سازی و تقدس گرایی به پایان رسیده عصر ما ، عصر سلطه زدایی است ، عصر بحران مرجعیت و تکثر حقیقت است. شادمان باشید .
باتلر در بخش نخست، به نقد" بازنمایی" به مثابه ی ابزار ذات گرایی پرداخته و سوژه شدگی ی زن و باور به هویت جهانشمول زنان را به چالش می کشد.او در مقابلِ نظریاتی که " باور " به رابطه ی علی ِ جنس/جنسیت/ ومیل دارند،جنس را مقوله ای جنسیتی شده و فاقد ذاتیت میداند.به باور او همه چیز گفتمانی است.باتلر به نقد رویکردهای جبرگرایانه ی بیولوژیک و تصویرهای فرهنگی اراده گرایانه ،از جنسیت ِ (سیمون دو بوار) پرداخته و الگوی تحلیلی ی مبتنی بر دلالت را( که مرتبط با سیاست ِ بازنمایی و نشانه ای از وجود متافیزیک جوهر است)رد میکند.وی دوگانگی ی (سیمون دو بوار=دسته بندی دوگانه ی زن و مرد) و یگانگی ی(ایریگاری=باور به حاکمیت زبان ِ مردانه /فالوگوسنتریزم) ِموجود در نظریات ِ فمینیستی را رد و آنها را گونه ای بنیادگرایی در شناخت میداند و تعریفی از جنسیت ارائه می دهد که در آن تمامیت ،دائما به تعویق می افتد.  
برو بختت بلند و کامران باد
มองหาผู้ผลิตการ์เม้นและสินค้า
دلت هر دم اسیر این و آن باد
KanNapas Woonwa
بیفکن این وفا داری به سویی
คุณเลือก ราคาดี ตรงเวลา คลิ
رها شو تا رها یی جاودان باد !
คิดถึงเมย จัง เลย เมิง ห้าม ลืม กำตี้...
Deconstruction(ساخت اوراقگری)
ساختار مفهومی است
که مانع از بازی ی معنا
در متن میشود،و آنرا
به چرخه ای قابل کنترل،تبدیل میکند.
اما،ساخت اوراقگری
اندیشه ی درون ساختار را
با هر گونه مفهوم ازپیش داده شده
نفی میکند.
و سعی میکند با این شیوه از خوانش
نشان دهد که هیچگونه ساختار منسجمی
بر متن حاکم نیست
و هر متنی با خود در تعارض است
و هیچگاه معنایی یکه و قطعی بر هیچ متنی حا کم
هرکه دارد امانتی موجود

به سپارد به بنده وقت ورود
نسپارد اگر شود مفقود
بنده مسئو ل آن نخواهم بود!
ول کنید اسب مرا
راهتوشه ی سفرم را و نمدزینم را!!!
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!!!!!!
در دوران کنونی مرز میان تصویر یا وانموده و واقعیت در معرض انفجار درونی     قرار می گیرد. در واقع معناها و پیام ها در هم می آمیزند و سیاست و سرگرمی و تبلیغات و جریان اطلاعات، همگی به یک واحد تبدیل می شوند. دیگر بنیاد و ساختار محکمی در زبان و جامعه و زمینه های دیگر فکری -فرهنگی باقی نمی ماند. گستره اصلی جهان در سیلان رویدادها و اتفاقات خلاصه می شود و مرز میان فلسفه و جامعه شناسی و نظریه های سیاسی از میان می رود. آنچه باقی می ماند منظومه ی شناور نشانه ها و     رمزها و انگاره ها و وانموده ها است. واقعیت در گرد و غبار نشانه های مه آلود محو می شود.
«نقد سنتی عادت داشت تا روی «منابع ِ» یک نوشتارو «تأثیرات ِ» دریافتی آن به وسیله ی هنرمند،جستجوو تحقیق کند . این عادت ، روزهای خوشی را در مطالعات دانشگاهی و محافل دانشگاهیان سپری کرده . البته این منابع پدیده ای مخفی شناخته می شدند و این تأثیرات به یک عنوان ، تحمیلی تلقی شده بود. نظریه ی امروزین متن ، این چشم انداز را دگرگون کرده است. چیزی که مهم است و امروزه مورد توجه ، تأثیری نیست که هنرمند می پذیرد ، بلکه آن چیزی است که او فرامی گیرد ، خواه ناخودآگاهانه یا بالعکس، خواه به صورت تقلیدی و طنزگونه. تمام این زبان ها که با خاستگاه های گوناگون از یک نوشتار گذر می کنند و به معنای دیگر ، آن را به انجام می رسانند آن چیزی را شکل می دهند که" بینامتن " نامیده می شود.»
همان طور که همه می دانند ، یکی از نظریات ِ مهم و بحث انگیز و تأثیرگذار بارت ،اعلام «مرگ مؤلف» از سوی اوست. بارت در توجیه ِمرگ مؤلف به چندین نمونه و دلیل اشاره دارد که مهم ترین آنها بینامتنیت است. به همان اندازه که متن های پیشین در زایش متن جدید نقش مهمی را بر عهده می گیرند ، به همان اندازه هم از اهمیت نقش مؤلف کاسته می شود. ژینیو در بررسی آثار بارت به همانندی نظریات او با کریستوا اشاره می کند و موضوعاتی همچون «نظر بافتار و درهم تنیدگی" متن " و حضورو زایش یا تولید " پیشا متن " درمتن تازه نگاشته شده را ، مشترک میان این دو می داند. استفاده ای که بارت از بینامتنیت برای «مرگ مؤلف» می کند، همراه با استدلال هایی است که کریستوا و باختین پیشتر ، البته به شکل محدودتر به آن توجه کرده بودند.
بنابراین ، نقد سنتی شاید بتواند برای «اثر» و نه «متن» مؤثر باشد، زیرا ویژگی هایی که اثر دارد _ مثل یکه معنایی و تک ساختاری _ امکان نقد مبتنی بر تأثیر و تأثر را می دهد اما متن به دلیل نوع پیوستگی با سایر متن ها این امکان را نفی می کند. علت اصلی آن هم چنان که بارت می گوید، این است که «تمام متن بینامتن است ».
اگرچه واژه بینامتنیت از ابداعات ژولیا کریستوا و در نتیجه مطالعات او درباره ی نظریات باختین است ، اما کریستوا بشدت متأثر از افکار حاکم بر حلقه ی زبانی ی ( تل کول ) بود که درآن افرادی همچون رولان بارت ، ژاک دریدا و فیلیپ سولر گرد هم می آمدند و از مهمترین حلقه های فکری و فرهنگی قرن بیستم محسوب می شد.
این حلقه موضوعات کاملاً تازه ای را در عرصه های زبان شناسی ، نشانه شناسی و مطالعات فرهنگی و نقد و فلسفه ، مطرح کرد و شخصیت های آن در سراسر جهان شناخته شده بودند. از جمله یکی از این شخصیت ها بارت و دیگری کریستوا بود که نقش اصلی را در شکل گیری مطالعات بینامتنی بر عهده داشتند. اما بینامتنیت به وسیله محققان دیگری همچون ژرار ژنت و میکائیل ریفاتر و لوران ژنی و بلوم و برخی دیگر ، در جهت های گوناگونی گسترش و توسعه یافت.
حکایت ملکه ماران /شب چهارصدو هشتاد و هشتم / 
الغرض بلوقیا تا بامدادان در آن جزیره بخفت چون آفتاب بر آمد از آن آب بر قدم های خود بمالید و بر دریای ششم فرود آمد و شبان روز همی برفت تابه جزیره ای بر آمد و ساعتی آنجا بگشت و در آنجا دو کوه دید . در آن کو ه ها درختان بسیار یافت که میو ه های آن درختان مرغان سبز بودند از پاهای خود آویخته و در آن جزیره درختانی بود میو ه آنها مانند سر های آدمیان که از گیسوان خود آویخته باشند و در آن جزیره درختان دیگر دید که مانند آتش شعله ور و آن درختان را میوه تلخ بود مانند صبر و از آب آن میو ه ها قطره ای که به زمین میافتاد درخت از آن قطره همی سوخت و در آن
جزیره میو ه هائی دید که می گریستند و میو ه هایی دید که می خندیدند

 صفحه ی Naser Najafi
---------------------------------------------------

( Tel Quel) حلقه ی زبانی ی مورد بحث !!!

خوب است که به لینک زیر هم نظری بیندازید !!!

دونگـــاه از خـــویی، بــه واصــف باختــــری






سخنرانی های ناصرنجفی در اتاق پالتاکی ی « سوسیالیست فروم »





هانتولوژی" یا هستی - شبح شناسی" .
http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/5/50/SonyCen

هانتولوژی" یا هستی - شبح شناسی" .
http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/5/50/SonyCenterAtNight.jpg
هانتولوژی
دردستگاه فلسفی ی "ژاک دریدا "در چنین مواردی به معنای "هستی-شبح شناسی"است .
واو در فضای مجازی ی "سایبر پانک"، به خصلت این اشباح اشاره می کند، اشباحی که،
در مرز ِ هستی وناهستی قرار گرفته اند.
وفیلسوفِ دیگر ِفرانسوی به نام ِ"ژان بودریار"معتقد است در این موقعیتِ "هیپر رئالیستی "
وانموده و نشانه ، جای شخص ِواقعی را کاملاََ اشغال کرده است
سایبـِرپانک یکی از زیرسبک‌ها در داستان‌های علمی-تخیلی است. سایبرپانک همچنین یکی از زیرسبک‌های داستان‌های پادآرمانشهری، یعنی جوامع قهقرایی ی آینده به شمار می‌آید. تمرکز موضوع در سبک سایبرپانک بر فناوری‌های پیشرفته مانند فناوری اینترنت و ارتباطات، توأم با ازهم‌گسیختگی نظم اجتماعی است.
موضوع کتاب‌های سایبرپانک معمولاً حول محور ستیز میان هکرها، هوشمندان مصنوعی و شرکت‌های غول‌آسا می‌چرخد
اصطلاح سایبرپانک را شاید بتوان «رایاشُفته» (ترکیبی از رایانه و آشفته) ترجمه کرد.
مرکز سونی در برلین که نمایانگر تصویری زیبایی شناسانه از سایبرپانک است. هنر سایبرپانک غالباً در چشم‌اندازهای تصنعی و مدرن شهری دیده می‌شود و «روشنایی هنگام شب»، از نخستین نمادهای این ژانر برای «دنیای مجازی اینترنتی است»

ن-ن




چیدمانی از بابا طاهر خندان ! تنها وظیفه ی ما ، بازی ی بااین تکه پاره هاست ! چیزی ناگفته نمانده است.


درهنر پست مدرن
گزارشی از جنبش اشغال وال استریت


پناهندگان وان: نمی دانیم به کجا پناه ببریم!
به خاطر پس لرزه های که بعد از زلزله اتفاق افتاد/
در هنرپست مدرن
عناصر متعدد و متفاوتی ، از دوران کنونی و ديگر ادوار و دورانهای مختلف انتخاب می شوند و در شكلی هجوآميز و طنزآلود وجدی ، درآمیزش و همنشینی با یکدیگر ، در كنار هم قرار مي‌گيرند . واین بدان معناست که ما امروز در ادبيات پست مدرن به اختلاط و مونتاژ و كولاژ ، يا آميزه‌هايی از متون مختلف در كنار هم بر می خوريم.اینجاست که فرديت و اصالت مؤلف ، به صورت کاملاَََمشخص ، با استفاده از قطعاتِ متون ِ ديگر و ارجاع فراوان به متن های  متفاوت ، محو و زايل می شود وتئوری ی "مؤ لف خدا"جایش را به تئوری های "مرگ مؤلف" و "بینامتنیت"می سپارد.
ترا در کوچه از مستون گرفتم
به کوه ازرستم دستون گرفتم/ 
شبی یک موش کور آمد تو را برد/
بلندی های جولان ِ تورا خورد/
آب را گل نکنید
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
تنها وظیفه ی ما ، بازی ی بااین تکه پاره هاست ! چیزی ناگفته نمانده است.
مانده است!
نمانده است!
مانده است!
نمانده است!
مانده است!
نمانده است!
کجکلا خان توش نشیند با اساسو سلسله
جانم با اساسو سلسله
جانم با اساسو سلسله
جانم با اساسو سلسله
چرا حمله ی آمریکا به ایران که روزی سه بار هم تهدید می کند، بی فایده است:
آمریکایی ها هیچ وقت موفق به شناسایی نقاط استراتژیک ایران نمیشوند!!! چرا که نقاط استراتژیک ایران معمولا یک جای دیگر است.
مثلا نیروهای نظامی ایران ، مشغول کارهای فرهنگی-تجاری وقاچاق کالا و مواد مخدرند  !
نیروهای فرهنگی ، مشغول عملیات سیاسی اند!
نیروهای اطلاعاتی کار خبری می کنند!
دیپلماتها کار هنری میکنند!
هنرمندان ، مبارزه ی سیاسی می کنند!
دانشگاهیان ، خبرنگاری می کنند!
ناشرین به خرید و فروش کشتی مشغولند!
نیروهای مطبوعاتی ، کارهای اطلاعاتی می کنند!
تاجرها  ، مشغول ِ صیغه گرفتن وبه اصطلاح امور خیریه هستند ! (الکی)
و همین طور بگیر برو تا پایین!!!!!
آمریکا به این امید به ایران حمله می کند که در صورت حمله به ایران کارها متوقف شود و مردم در فشار قرار گیرند در حالیکه در ایران سالهاست کارها متوقف است و اکثریت احساس ناراحتی نمی کنند!
در ایران برای اداره حکومت چهار گروه مطرح هستند:
یک گروه محافظه کاران هستند که با آمریکا دشمنند  ،
یک گروه اصلاح طلبان هستند که با آمریکا مخالفند ،
یک گروه نیروهای برانداز هستند که به این دلیل با حکومت دشمنند که فکر می کنند حکومت ایران آمریکایی است،
و یک گروه ایرانیان طرفدار آمریکا هم هستند که اکثرا در آمریکا زندگی می کنند و حتی برای حکومت کردن هم حاضر نیستند به ایران بیایند!
حمله آمریکا به تاسیسات صنعتی ایران هم ، در بسیاری از موارد به نفع دولت است ،چون دولت مانده ، چطور آنها را تعطیل کند!
فردریک نیچه :
آنچه را که محمد به عنوان دین و آیین به پیروان خود داده و به جهانیان پیشکش نموده ، اگر نام دین را بر آن نمی گذاشتند ،آدمی چنین می پنداشت که این گفتار ِ مشتی وحشیان جنگل نشین است که به شهر نشینان پیشنهاد کرده اند.
زیرا که دین نمی تواند چنین خشن و دور از انسانیت باشد.
دینی که پر از فرمان کشتن و بریدن دست و پا و ربودن و تصاحب زنان مردم باشد و یا دستور غارت دارایی و هستی مردم را بدهد دین نیست ، بلکه فرمانی برای نابودی ی اندیشه و روان و جسم ِ آدمی  است.
من دینی این چنین بیدادگرو ستم پیشه ندیده ام.
راست است که این دین از بیابان آمده ، بنابر این درخور همان بیابان نشین هاست و جایی در میان مردم متمد ن ندارد و نمی تواند داشته باشد
رشك می برد گردون بر سلاله ی مجنون
نعره می زند عاشق ، بر سپاه نادانی
شرحه  شرحه می بارم لخته لخته ميميرم
ای درنگ بی حاصل در شبان ظلمانی
مرگ بر مرگ!
زنده باد زندگی !!!!!! 
دختران آبی بخت
برخطابه های خاك می شكنند
يك بافه ماگنوليا
چند سطر حادثه
ويك ديباچه ی عريان
برای چارمين فصل.
آنافيا
ژرمن مهتابی
عروس وحش
بر دروازه ی پنجمين فصل می شكفد
ومن يك شاخه شعر
حوالی ی توفان و
 پنجمين فصل هستی را
به گل شيطان می سپرم
آنافيا
شرابخانه ی " اينگل هايم"
برفگون
برقله های سمفونی
پيدا و ناپيداست
هرآنچه سخت واستواراست ، دود می شودوبه هوا میرود !"
خبر فوری / گروهی از کارگران پالایشگاه تهران و پالایشگاه آبادان و شرکت ایران خودرو در اعتراض به حکم صادره در مورد رییس هیئت مدیره سندیکای کارگران شرکت نیشکر هفت تپه (آقای علی نجاتی) از کارگران سراسر کشوردعوت کرده اند که دست به اعتصاب یکروزه بزنند.
زتاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل =بیار ای باد شبگیری نسیمی زان عرقچینم
احمد شاملو:
من غالب ایدئولوژی ها را نه به صورت فرمول های دسته بندی شده ی اعتقادات، بلکه به صورت توجیهاتی برای مقاصد شرورانه ی نهانی ارزیابی می کنم. اگر عدالت و نیک خواهی در میان باشد انسان کل یک پارچه یی خواهد بود فراتر از ایدئولوژی ها. آن که منادی تعالی تبار آدمی است فراتر از ایدئولوژی ها و برداشت هایی که به پاره پاره شدن و تجزیه ی این یک پارچه گی منجر شده است، حرکت می کند. ایده ئولوژی هایی که "ما" را به "من و تو و او" تقسیم می کند، مبلغ نابودی است. اندیشه یی که جمع شریف انسانی را به پراکنده گی می خواند اندیشه یی شیطانی است. عروج انسان و جلوسش بر تخت حرمت خویش تنها با نفی "تفرقه" میسر است: تو برای وصل کردن آمدی! - باید آن حکایت مثنوی اشاره ی ظریفی به همین معنا باشد.
احمد شاملو- برگرفته از گفت و گوی ناصر حریری با او.

اوراقگر :
همه چيز ممکن است. وهيچ چيزی واقعی تر از چيزی ديگر نيست.
حفره ها پر از خالی اند
هستی پريشان است
و انسان هم.
زيرا که انسان تکه ای از هستی است.
تکه ای هولناک و مضحک و شگفت انگيز.
از مطلق جويان گريزان شويد
آنان بيمارگونه تبارند
از سلاله ی هیاهو.
بد خواهند
و کين جويانه به زندگی می نگرند .
از نخوت بیمارگونه شان گریزان شوید
زيرا
با پاهای رقصان ، بر زمين استوار نيستند
و زمين
سبک بالانه بر سنگينی هاشان ، راه می بندد
چيز های خوب
آشفته به هدف نزديک می شوند
جملگی شادمانند
و قهقهه می دانند.
اوراقگر :
آقای عبید زاکانی ، اسلام را چگونه دینی یافتی ؟
عبید زاکانی : اسلام دینی است ، که چون بدان وارد شوی،سر آلت ات را به  ُبرند
وچون ازآن خارج شوی ، سر خود ات را !!!
12 ساعت کار با لوله‌ها و ابزارهای سنگین ،  کارگران نیازمند غذای کامل و مقوی هستند. غذای پیمانکار که مشتی برنج نامرغوب و خشک و کمی گوجه فرنگی با یک فنجان کوچک ماست ترش شده است، نمی‌تواند پاسخ‌گوی نیازمندی‌های جسمی روزانه کارگران باشد. از این رو، کارگران با هزینه‌ی خودشان تخم‌مرغ، گوجه و ... می‌خرند و غذای شب را درست می‌کنند) از سوی دیگر بوی پوتین‌هایی که 12 ساعت عرق و خستگی و خاک را با خود دارند و جوراب‌های پاره و بوی لباس کارهایی آغشته به عرق و رنگ و روغن و پلیسه‌های آهن و خاک، ترکیبی از بوها را ایجاد کرده بود که تحملش تنها با جبر و اجبار امکان‌پذیر است...ـ
( اندک اندک ،جمع مستان می رسند
کلوخ به دستان،اهلیل پرستان می رسند
اهلیل
احلیل
عحلیل
عهلیل 
پیدا کنید پرتقال فروش را
از آن کوچه که برد ن دلبرم را
به خنجر پاره کرد ن جیگرم را
پس از خواند ن ِ بسیاری اوراد
ودود کرد ن اسفندو سه پستان
جهتِ دوری ی اجنه جات
هفت بار گفت:
شولم
شولم
و خودشو انداخت روی سوژه
آخرش هم نفهمید روی سوژه افتاده بود یا روی ابُژه
اگه آب تربت به خوردش بدید ، زیر نافش اسفناج سبز میکنه. )
شعله هايی پنهان

بر برفاب های مات

شرابی عتيق

سيلابی از عسل

و شانه ای كه قله های برفی

بر آن رشك می برند.

نام تو چيست

تا از بلندای مهتابی

به هيمنه ی كوهساراش بيفشانم؟

كدام الهه متروك

به تو ماننده است ؟

مدار ماه از گذر گاهت می گذرد!

جغرافيای انگشتان ات رويای قنديل هاست

آنگاه كه راه می سپری

به دره های پيچاپيچ

دلتای كوهستانی

رودبار قامت ات را آه می كشد.
به او گر که ما نقطه نقطه چرا ؟؟
خرد نقطه نقطه
کجا نقطه نقطه ؟
چرا نقطه نقطه ؟
به پا نقطه نقطه چرا ؟
سرش سرخ و میانش لاجوردی
لطفاً این گزاره را مصادره به مطلوب نکنید
دوران یکه بودن و ناب بودن و گوهر گرایی به پایان رسیده است !
خروبکش به سایه!!!
خمینی : اقتصاد به اندازه ی مال خره .
طولش به اندازه ی مال ِ اون خره
عمقش به اندازه ی مال این خره
این خره بکش به سایه
من به خال لبِ یک کره خری سخت گرفتار شدم
زیردمش چورسیدم ، همه انکار الانکارالانکارشدم
ای حبیب من،ای عزیزمن
عشق روی تو شد نصیب من
شد نصیب من
شد نصیب من!
چنان برکش آوای خنیاگری
که ناهید چنگی به رقص آوری
همان مرحله است این بیابان دور
که گم شد در او لشکر سلم و تور
همان منزل است این جهان خراب
که دید ست ایوان افراسیاب .
 در سال ۱۹۱۷ اثری به نمایشگاه آمریکا راه یافت که فقط یک توالت پیشآب( ادرار) بیش نبود و دقیقاً یک شیء مصرفی بود و هنرمند هیچ گونه دخل و تصرفی در آن نکرده بود؛ و دوشان  بر آن نام " چشمه "راگذاشته بود. اگر چه درابتدا مسئولین نمایشگاه از پذیرش این اثر سر باز زده بودند اما با دلایل دوشان مجبور به پذیرش اثر شدند                                              
این اثر از هنرمند فرانسوی " مارسل  دوشان "(3) بود؛ و این تفکر که یک شیء بدون دخل و تصرف به عنوان اثر هنری شناخته شود ازطرف او مطرح شد؛ و بر این گونه آثار نام " حاضر – آماده "(4) گذاشتند. و همین آثار حاضر- آماده تاثیری شگرف بر هنرهای تجسمی دهه ی ۱۹۶۰و بر جنبش هایی همچون " مینی مالیسم "(5) و " کانسپچوالیسم "(6) و آثار هنری " پست مدرن " گذا شت
دلایل  دوشان  برای مسئولین نمایشگاه :
۱- پول و هزینه فضای نمایشگاه را پرداخته ام؛ پس حق دارم.

۲- من یک هنرمندم( که به حق   تشخیص داده ام این شیء یک اثر هنری است.

اما واقعاً چگونه می شود این گونه اشیا  را به عنوان  اثر هنری پذیرفت.
دلایل:
۱- تغییری که هنرمند در شیء از متنی به متن دیگر پدید می آورد( آنچه در نشانه شناسی با نام جانشینی خوانده می شود)

الف) از متن زندگی روزمره به متن هنری.

ب) از مکان همیشگی به مکان نمایشگاه.

به عبارتی یک شیء نظیر پارو که در متن زندگی روزمره برای پارو کردن برف به کار می رود و در گوشه انبار قرار دارد؛ وقتی به متن نمایشگاه راه می یابد؛  و دوشان نام " پیش از بازوی شکسته " را بر آن میگذارد؛ این شیء دیگر پارو نیست بلکه یک اثر هنری است.
این برخورد را در زندگی روزمره مان نیز به کار می بریم؛ برای نمونه یک سماور ذغالی  که سال ها در زندگی پدران مان کاربرد معمو لی داشته؛ امروزه به عنوان یک شیء تزیینی آن را در بهترین جای منزل  قرار می دهیم و در متن کنونی اش دیگر سماور نیست  بلکه یک شیء تزیینی است.

۲انتخاب هنرمند؛ تفکر و ذهنیت و انگیزه هنرمند است که یک شیء را اثر هنری خطاب می کند

۳- انتخاب هر شیء نیز  اثر هنری شمرده نمی شود بلکه می بایست شئی باشد که هیچ گونه احساسی را به همراه نداشته باشد و به عبارتی شئی خنثی باشد. و در مدت زمان کوتاهی  دچار عادت نشود.

۴- نامی که بر اثر گذاشته می شود نیز بسیار مهم است. به گونه ای که  مفهومی غیر از عملکرد اولیه ی  شیء را به ذهن متبادر کند؛ تا نام اولیه شیء محو شود.
فروغ :گنه کردم گناهی پرزلذت
در آغوشی که گرم و آتشین بود !!
اوراقگر:
جیگرتو دختر
تو دیگه کی هستی
زدی طلسمو شکستی!! 
اولی :میگم ها، کونت پاره شده ، شلوارت پیداست!
دومی : بله ؟؟؟؟؟؟
اولی:ببشقیت منذرت می خوام،به جون ِشوما ، به مولا،منظوری نشتم!
عرضم به خدمت شوما اینه که،خشتک جنابعالی پاره شده ، سوراخ کون ِ جنابعالی پیداست ! منذرت میخوام !!!!
عزیز مرسی که از مقال ها ، سخن ها و گفتمان های طرد شده هم یادی میکنی! از صدا هایی که گفتمان هایِ اخلاق گرا حذفشان کرده اند !در دوران کنونی مرز میان تصویر یا وانموده و واقعیت در معرض انفجار درونی قرار می گیرد. در واقع معناها و پیام ها در هم می آمیزند و سیاست و سرگرمی و تبلیغات و جریان اطلاعات، همگی به یک واحد تبدیل می شوند. دیگر بنیاد و ساختار محکمی در زبان و جامعه و زمینه های دیگر فکری -فرهنگی باقی نمی ماند. گستره اصلی جهان در سیلان رویدادها و اتفاقات خلاصه می شود و مرز میان فلسفه و جامعه شناسی و نظریه های سیاسی و مسئله ی ارو تیسم از میان می رود. آنچه باقی می ماند منظومه ی شناور نشانه ها و رمزها و انگاره ها و وانموده ها است.
آنچه در این مستند برای بینندگان جلب توجه می کند، روایت زنان از موضوع جنسیت ، بدون پرده پوشی و ترس از ملاحظات اجتماعی است. چهار زن روایتگر عبارتند از دکتر ریچل مینز نویسنده ی کتاب، دکتر بتی داوسون نویسنده و سکسولوژیست، دل ویلیامز فمینیست پیشگام و مؤسس مغازه باغ حوا (مخصوص فروش وسایل سکسی برای خانم ها) در نیویورک، و "رنو"بازیگرنیویورکی که به راحتی و با طنزی برنده ، درباره ی تجربیات خود با وایبریتور صحبت می کند.
دیدن این مستند برای همه ی زنان و مردان ، یک "بازکننده ی چشم" است. وایبریتور جایگزین شوهران و مردان نیست، بلکه مکمل آنان است. اما این فیلم بیش از هرچیز درباره ی این است که نشان دهد،ارگاسم فقط یک موضوع جسمانی نیست بلکه آزادی بخش زنان، آگاه کننده ی آنان به حق و حقوقشان و ایجاد حس خودباوری و عزت نفس و بهره بردن از لذت زندگی در آنان است.
خوشا آنان ، پیازی سرخ کردند
مفاعیل دور ِ قاب چیدند و رفتند
مفاعیلن مفاعیلن فعولن
مفاعیلن مفاعیلن فعولن
خوشا آنان که بی خود کاربودند
مدادی راتراشید ند و رفتند
خوشا آنان که بر ماتحت ملا
خیاری را فراشیدندو رفتند
خوشا آنان که بخت خود گشودند
به تخت خویش شاشید ند و رفتند
خوشا آنان ..؟!.. 
تابلوهای "نیکی دوسنت فاله"، باشلیک رنگ بر روی بوم ،ساخته میشدند و "کلاین"با آتش نقاشی می کرد.همه ی این فعالیت ها ،برای القای ِشخصیت هنرمند دراثرهنری بود وبه معنای همان دلیل و ادعای مارسل دوشان بود که هنرمند را فقط بخاطراینکه هنرمند است ،دارای توانایی انتخاب کار هنری می دانست ."پیرمانزونی"هنرمند ایتالیایی هم ، تعدادی کارهای کنایه آمیز با همین تم به وجود آورده بود .اوبا امضاکردن آد م های زنده آنها را به اثر هنری تبدیل میکرد.او با قوطی کردن مدفوع خود ،به آن قوطی هابرچسب قیمت میزد وبا قیمتی ،برابر با قیمت هموزنشان طلا،به فروش میرساند. اودر اثری به نام - نفس ِ هنرمند - بادمید ن دریک بادکنک ، که بازتابی از کارهای مارسل دوشان بود اثری به نام  (پنجاه سی سی هوای  پاریس )را به اهالی ی هنر عرضه کرد
گنبد و گلدسته های حرم امامین جوادین ، در شهر کاظمین عراق روز سه شنبه ۲۳ شهریور ماه رونمایی شد.فقط 110 کیلو طلا و 14 تن مس بصورت مجانی از طرف ایران صرف این گنبد ها و گلدسته ها شده
http://www.nasernajafi.com/bedone-moghademe.htm

每個月免費送價值1500元居家生活體驗組吳雅馨
崔曉玲
每個月免費送價值1500元居家生活體驗組吳雅馨 
Happy Birth Day dear Hellookitty Rakkie
Hi dear 崔曉玲 thank you so much ! 
معلم: الفبای فارسی رو بگو ببینم.
شاگرد: الف – ب – پ – ت – ث – چهار – پنج – شش – هفت...
معلم: الفبای انگلیسی رو بگو ببینم.
شاگرد: اِ – بی – سی – چهل – پنجاه – شصت – هفتاد...
معلم: الفبای یونانی رو بگو ببینم.
...شاگرد: آلفا – بتا – ستا – چهارتا – پنج‌تا
معلم: نخواستم بابا یه شعر بگو.
شاگرد: نابرده رنج گنج – پنج – شش – هفت
นักร้องหญิงอาชีพในการสนับสนุน
เพลงภาษาพ่ายแพ้
มี
อีกครั้ง
นอนม้านั่ง
ฉันจะตั้งค่า
ฤดูหนาวและ Basrfh
ถึงผ้าพันคอคอของฉัน
เป็นที่ว่างเปล่า 
Nasser Najafi 1372
:رضا داوری ، فلسفه چیست ؟
انقلاب حقیقی، انقلابی است که صورت مثالی انسان بورژوا را از بیخ و بن دگرگون می نماید و از مرزهای  اومانیسم عبور کند و مظهر اسم تازه ای غیر از اسم نفس اماره باشد . این انقلاب لزوماً در مقیاس جهانی مطرح می گردد ( هر چند که ممکن است آغاز آن از یک نقطه یا کشور باشد ) و مبتنی بر نحوی تفکر فرا – اومانیستی و رویکردی معنوی است که منجر به ظهور تمدن ترانس – مدرن می گردد .
بی تردید این انقلاب در همه وجوه و جلوه های زندگی آدمی و نسبت آن با هستی رخ می دهد و از مرزهای کاپتالیسم و سوسیالیسم نیز در می گذرد ( زیرا که تمامی مدل های ارایه شده سوسیالیسم ازقرن نوزدهم تا امروز در ذیل روح بورژوایی تمدن مدرن مطرح شده اند و به لحاظ ماهوی فرقی با نظام های کاپیتالیستی ندارند ) . عبور از مرزهای مدرنیته به ساحت وجودی تمدن « ترانس مدرن »،ازهم اکنون در نقاط مختلف دنیا درقالب اعتراض ها و بحران های اجتماعی – سیاسی ، تحول در جان و روح آدمیان ، به بن بست رسیدن اقتصاد سرمایه سالاری و دولت های دموکراتیک مدافع آنها ، و رویکرد گسترده بشر به سوی معنویات، ظاهر و متجلی گشته است.
غلام شاهِ مردانم ، قلندر وار میگرد م
تغار واجبی دارم پی ِ مو دار می گردم
باباشمل: سگی راخون دل دادم که با من آشنا گردد = ندانستم که سگ خون می خورد خونخوارمیگردد
الاهی تو آنی،که دانی توانی،چپانی به آنی،جهانی،تهِ استکانی.
به سلامتی ی ُشما،با آب و برق و تیلیفون.
مرد حسابی مفت و پونصد هم نمی ارزه
حالا که اینطورشد،بزن بریم برای اقدامات بهینه در راستای آبخیزداری.
کُرآخوند ها:
فاعلاتن،فاعلاتن،فاعلات
گُه زدیم برمملکت بامشکلات
ِلذت دنیا زن و دِ ندُ ن بود
بی زن و دِ ندُ ن جهون ز ِ ندُ ن بود
سُلو:
بایک لهجه ی ناشیانه وبسیار تخمی ی عربی
بسم اله الرحمان الرحیم یاایهالذین
کُس و کرسی،کُس و کرسی،کُس وکرسی
کُرآخوند ها:
فاعلاتن،فاعلاتن،فاعلات
گُه زدیم برمملکت بامشکلات
لذت دنیا زن و دِ ندُ ن بود
بی زن و دِ ندُ ن جهون ز ندُ ن بود
اختلاس الاختلاس الاختلاس
د م نزن جانا که پرتم شد حواس
فاعلاتن،فاعلاتن،فاعلات
گُه زدیم برمملکت بامشکلات

Molloy (1951) :پاره متنی از کتاب مولوی نوشته ی ساموئل بکت

همانطورکه مولُوی توضیح می دهد ،دراین جهان ِ پیش بینی ناپذیروادبی،ریاضیات یگانه تسلای ِ مطمئن جان آدمی است:
زمستان که می شد،زیرپالتوام،خودم راتوی روزنامه های کهنه می پیچید م..."ضمیمه ی ادبی تایمز"برای این منظورکاملاََ مناسب بود،سخت وبادوام و ضد آب.
حتی گوز هم بر آن هیچ اثری نداشت.
راستش دست خودم نیست، باد به کمترین بهانه ای ازماتحتم درمیرود،اشاره به این نقطه ضعف شخصی،هرچند شدیداََ از ذکرش بیزارم،گهکاه اجتناب ناپذیر است.
یک روزهمه ی آنها را شمرد م.
سیصدو پانزده گوز ظرف نوزده ساعت ،یامتوسط بیش از شانزده گوز در هر ساعت.
هر چه باشد ،خیلی از اعتدال به دور نیست .چهار گوز در هر پانزده دقیقه ، چیزی نیست ، حتی به یک گوز در هر چهار دقیقه هم نمیرسد .باور نکردنی است . گندش بزنند ، اصلاََ کی گفته من می گوزم ؟
از اولش هم نباید به این مسئله اشاره میکردم .
عجیب است که ریاضیات تا این حد در خود شناسی به آد م کمک میکند!
عجیب آن است که این بار "بکت"اشتباه محاسبه کرده است :"چهار گوز در هر پانزده دقیقه "می شود چیزی بیش از"یک گوزدر هر چهار دقیقه." تا آنجا که من می دانم در کل آثار بکت فقط یک مورد دیگر اشتباهِ محاسبه وجود دارد .   


ژولیا کریستوا: تمام متن بینامتن است !

اوراقگر "ناصر نجفی"

" جمهوری ی دمکراتیک ِ سخن "




" جمهوری ی دمکراتیک ِ سخن "

جوجه تیغی : 
این توبودی در کنار لولهنگ 
خشتک آخوند مالیدی به چنگ؟

مناجات نویس :
آری آری ، نی حکایت می کند 
از جدایی ها شکایت می کند 
خشتک آخوند جاکش لیز بود
ما گرفتیم اش ولی او تیز بود


حراج ِ چند قلم نوشتار ! بشتابید ، مُفتو پونصد !

البته واضح و مبرهن است که علم بهتر از
مهین - دوست ِ در محبت کامل ِ خود را قربانم
امیدوارم که از زیادی ی کار باشد
نگران نباش!
اینجا دارم از دماغ ِ فیل جا می افتم
نامم زینت بخش ِ دو خیابان است
یکی ، "ناصر استرات"، که به" سادات و ِ خ"ختم میشود
ودیگری
استرات استoude man
که "هلند اسپر "را
در "دوبلت استرات"لخت می کند
مارخامارینا
بارباراباربارینا
داگمارداگمارینا
زینب سکینا
بیومارخایاپانچینا
آه "هانا آرنت"!
ای یگانه ی چندگانه
چندمین شکل از همه ی شکل ها
دیگر هیچ چیز میان ما نیست جزهمه چیز
و هیچ -
چترم را در حافظه ات جامی گذارم
ایکاش یک اسب زودتر دیده بودمت
دریغا
آفتاب های تریپولی
وبوی درختان ِ هیچ.
غصه نخور عزیزم!
دارم باسرعت ِ ساعتی خر کیلومتر بهت میرسم.
http://www.nasernajafi.com/gonagon/rdata.php?tbl=gonagon&idno=78
جناب آقای مناجات نویس می فرمایند :
گر چه استاد م به آیین دری
از کف ِآخوند خوردم توسری
بهر ِآن چیزی که ما کردیم راست
روزگارش این چنین گایید و کاست
پس مناجاتم قضای حاجت است
سالها زوریده ام این عادت است
تیغ ِزنگی را نصیحت گو منم
تابیالاید غبارش دامنم
من در این بازی چه بردم ؟باختم!
زانکه با کفتارو جانی ساختم
هرچه انگشت است بر پشت من است
توی هر سوراخ انگشت ِمن است
روزگار از حیله هامان در ستوه
موش زاییدیم و بادش کرد کوه
روزگارا کک به تنبانم مکن
هرچه می زورم نریمانم مکن
گرچه بگذشتست بیش از شصت سال
برجهان بگذشته صد ها قیل و قال
بس کس نادان شده فرهیخته
آبروی جزم و مطلق ریخته
هان چه غوغایی ست می بینم به خواب
از چه رو بگریزد از من آفتاب
سایه ای باساعتم میزان شده
با زهار از سقف آویزان شده
هرصدای روشنی را سایه ام
من الف میم لام خر همسایه ام

جوجه تیغی :
این توبودی در کنار لولهنگ
خشتک آخوند مالیدی به چنگ؟

مناجات نویس :
آری آری ، نی حکایت می کند
از جدایی ها شکایت می کند
خشتک آخوند جاکش لیز بود
ما گرفتیم اش ولی او تیز بود

جوجه تیغی :
مصلحت جویان ز جانان نیستند
خرده های شیشه ور نه کیستند
همره ما لیک بر ما بوده اند
همرهان آتش اما دوده اند.

جناب آقای مناجات نویس :
شرزه ای بودم به هنگام نبرد
کونی آمد شُرت ما را زرد کرد
لاجرم فرزانه ی بی فر ، منم !
آشیان ِ فتنه شد پیراهنم
تکه ای از جهل در جان ِ من است
فتنه ها از نیم ِ نادان ِ من است
تحلیلی که ژاک دریدا ، از امر ِ والای " کانت"ارائه می دهد ، مربوط به اشاره ای گذرااست ،"
در"سنجش"ِسوم به مفهوم ِ ارائه ، ارائه چندین معنا دارد، "قاب" "اضافه"وباقیمانده هم بخشی از معناهای آن است .
سپیداروبادام ، گل ِ صورتی
مغول گونه قیطان لب ِ لعنتی
عربها عجو لند ، نیک و بدند
به فتح ِ کپل های تو آمدند
مغول هاو تاتار ها از تو اند
همه مردم آزار ها از تو اند
تواز ابر ِ بارنده دریا تری
تواز بادها بی سرو پاتری
مرا مست گردان درآغوش گیر
ستم های گردون فراموش گیر
ممدل ، با زیرشلواری از آسمون افتادو نشکست!
بیا کینه ها را به آتش کشیم
ازاعماق ، فریاد ها بر کشیم
مرا شوخ طبعی ، بدینجا کشید
منیژه تباری وگرد آفرید
حمومی آی حمومی
لنگ و قدیفم رو بردن
حمومی آی حمومی
طاس و دولوچم رو بردن
حمومی آ...................
پاسبان اولی : این جوونا خیلی کُس خولند.عوض اینکه برند دختر بازی وعشق دنیا رو بکنن ،می افتن تو راهایی که جوونی ی خودشون رو هم خراب میکنند .
پاسبان دومی : بابا آخه اونا که مثل منو تو نفهم نیستن!
پاسبان اولی : بروبابا.یعنی میخوای بگی آدمای بافهم کیر ندارن؟
پاسبان دومی : معلومه که دارن. اما اونا جاهای دیگرشون رو بیشتر بکار میندازن.
پاسبان اولی : من خواهر ِ همه شون رو گاییدم هم برا ما درد ِسر درست کردن ، هم برا خودشون . به صحرا شدم ، عشق باریده بود
چونانک پای مرد یا زن و یا "هرمو فرودیت" به گِل فرو می شود ، پای من به عشق فرو میشد.
تو که عقل وفهم داری
سبیل و سالک باهم داری
درشکه و یدک داری
جون ِمن بگو این .......کجه
کی میگه ......
مادر شوهر......
بقیه ی اپلیکیشن رو بده علی آقای باباچاهی پُر کنه
چرا که اون فکر میکنه تئوری ی "سپیدی ها " ی ولفگانگ آیزر ، پُر کردن ِ این چاله چوله هاست. یا وقتی "پاره متنی " غیر ِ عقلانی "ابزورد " می نویسه ، گمان میکنه ، یک متن ِ " پسا مدرن" تولید فرموده اند .
و اما ناقلان آثار و طوطیان ِ شکّرشکن ِ شیرین گفتار
چنین حکایت کنند که زرررررررررشک
در زندان زنان عادل آباد شیراز .
مجید تراب پور حلب بنزین را روی سر شهرزاد که پیچیده در چادر در میانه ی منطقه ی سیمانی نشسته بود ریخت به طوری که تمام بدن شهرزاد بنزینی شد ، و بعد بقیه بنزین را حلقه وار دور واطراف منطقه ی سیمانی خالی کرد.حسن بی بی کبریتی کشید و آن را روی شهرزاد انداخت و حلقه ی بنزین دور ِمنطقه ی سیمان شده را هم آتش زد. آتش ناگهان شعله ور شد وتمام آن محوطه را پوشاند. شهرزاد ِشعله ور شده در میان ِحلقه ی آتش ضجه زنان و نعره زنان می سوخت ، و چون پاهای اش را آزاد گذاشته بودند به این سوو آن سو می دوید و وقتی به حلقه ی آتش که دورش شعله ور بود نزدیک می شد یکی از آن 5 نفر با شلاق بر بدن اش می کوبید تا او پا از حلقه آتش بیرون نگذارد. بوی گوشت سوخته فضا را پوشانده بود . صدای ترکیدن اعضای بدن شهرزاد را که دیگر روی زمین افتاده بود و می سوخت می شنیدم ، صدای ترکیدن جمجمه اش را هم شنیدم. بعد از 20 تا 25 دقیقه شهرزاد تبدیل به کپه ای خاکستر شد.آتش که خاموش شد "سر مست اخلاق تابنده" با بیل خاکستر شهرزاد را درون گودالی که پای یکی از کاج ها حفر کرده بود، ریخت . روی گودال را آن چنان با کوبیدن بیل صاف کرد که انگار نه انگار برای بلعیدن شهرزاد گودالی آنجا حفر شده بود.
اى نغمه هایت رونقِ صوتِ چکاوک ها
آیا دوباره باد مى آرد
بوى شگفت یاسمن ها را
از دامن آن ژنده پیراهن ؟
باید بیاندیشیم
ثقلِ زمین هنگامه ى گل ها و پیچک هاست
باید بیاندیشیم !
ژیل دلوز فیلسوف فرانسوی، ریزوم (زمین ساقه) را از زیست شناسی گرفت و از آن مفهومی فلسفی ساخت.
رﯾزوم Rhizome (زمین ساقه) از واژه ی ﯾونانی ی Rhiza
گرفته شده و در علم گیاه شناسی، ساقه ی زﯾرخاکی و
رﯾشه دار گیاھان است که قابلیت رشد و نمو در تمام
جھات را دارد و...
(زنجبیل، مارچوبه، زنبق معمولی، رﯾواس، سنبل
الطیب...رﯾزوم دار ھستند.)

« ژﯾل دلوز » Gilles Deleuze فیلسوف فرانسوی
در کتاب A Thousand Plateaus (ھزار سطح صاف) که
با ھمراھی دوستش فیلیکس گاتاری Félix Guattari
منتشر نموده، بارھا به استعاره ی "رﯾزوم "اشاره کرده
است.
کتاب مزبور بخشی دارد با عنوان:
Summary of characteristics of rhizome
از دﯾدگاه ژﯾل دلوز، رﯾزوم (زمین ساقه) نماﯾانگر وضعیت ِ
نمادﯾن " پسامدرن " است.

شاﯾد این قرن از آن «ژﯾل دلوز» باشد.

«ژﯾل دلوز» ھمانند «رﯾزوم»ی که در تمام جھات پیش میرود، ُجدا از فلسفه و سینما، به جامعه شناسى و
روانکاوى و نقد ادبى نیز پرداخته است.
حیات فکری فرانسه در دھه ٧٠ به او اختصاص داشت. حقیر شمردن مخاطب و عظمت بخشیدن به چھره ھای
فلسفی را برنمی تافت و جدا از تارﯾخ فلسفه، جغرافیای فلسفه را ھم برجسته میکرد.
بین «شارح» و «اندﯾشمند» فرق میگذاشت و معتقد بود ھر اﯾده ای، فاشیسم را ھم در دل خود میتواند
پرورش دھد.
دلبستگی به اسپینوزا و فلسفه او، ھمنشینی،
ھمدمی با ژاک لکان و میشل فوکو و ژاک درﯾدا،
نگرش فلسفی به ھنر (به وﯾژه سینما)،
غبارزدایی از نیچه و به نقد کشیدن ِ «خود نیچه بینان ِ» بی ھنر و متکبر،
ازجمله وﯾژگیھای ژﯾل دلوز بود.
میشل فوکو در کتاب «تئاتر فلسفى» گفته است: «شاﯾد قرن آﯾنده از آن ژﯾل دلوز باشد.»
واقعیت اش اﯾن است که ﯾکی از ّمھم ترﯾن و تاثیرگذارترﯾن فلسفه ھای قرن بیستم فلسفه ی رﯾزومی یعنی"فلسفه ی ژﯾل
دلوز" است.
***
از آنجا که «ژﯾل دلوز»، از زﯾست شناسی، رﯾزوم "زمین ساقه" را گرفت و از آن مفھوم فلسفی ساخت.
به نکات زﯾر هم توجه داشته است:
(ﯾادمان باشد که ریزوم ریشه ھای فرعی گیاه است و در فاصله ھای میانی ریشه ی اصلی گیاه میروید.)

]Rhizome[تئوری ی ریزوم

تئوری ریزوم به چندگانگی بها می‌دهد
در یک مجموعه ریزومی، اموری که با همدیگر لزوماً همرنگ و همگون نیستند کنار هم قرار می‌گیرند و به زایش دست می‌زنند.
درواقع تئوری ریزوم به چندگانگی اهمیت می‌دهد و ریزوم، فرهنگ‌های گونه‌گون و متعدد را به هم وصل وباهم همنشین میکند و رابطه ای جدید می‌سازد.
اندیشه و تصورات ما نیز مثل ریزوم "زمین ساقه" آبشخورهای متفاوت و رنگارنگی دارد و با چندگانگی و تفاوت ، همره است نه "یک پایگی و تضاد".
تا قبل از ژیل دلوز در همه ی رشته های مطالعاتی اعم از هنر ، ادبیات ، فلسفه ، سیاست ، گیاه شناسی، زیست شناسی، کالبد شناسی، الهیات، معرفت شناسی... مرکزیت و درخت گونگی، (شاخه ای تنومند که ساقه ها و برگ ها و... همه بدان وابسته اند)، مطرح بود. به عبارت دیگر تفکر غرب ، قرن های متمادی در استیلای الگوی درخت وار بوده است. "ژیل دلوز "و "فیلیکس گاتاری"در کتاب «هزار سطح صاف» (هزار فلات) به تفصیل به این مساله می پردارند و آن را به باد انتقاد می گیرند...
هر تفکر ریزومی پایانش آغاز تفکر دیگری است و نمی‌توان برای آن آغاز یا پایانی قائل شد.

این تفکر، هویتی چند شبکه ای برای انسان مدرن به ارمغان آورده است. هویتی که خود را بسیار و به تکرار می‌شکند و دوباره پیوند برقرار می‌کند. در واقع ریزوم‌ها ، مابین تفکرات خطی قرار گرفته و آن‌ها را به هم مرتبط می‌کنند.
ژیل دلوز و فیلیکس گاتاری از ریزوم بهره گرفتند تا ورود و خروج غیر سلسله مراتبی و چندگانه را در دستورالعمل ِ برنامه‌ها شان نشان دهند.
ریزوم (همانطور که از شکل ظاهری اش هم پیداست)، فاقد مرکز و رده بندی، عاری از دلالت و بدون راهبر و ولی ی فقیه است و برخلاف درخت به طور نامحدود گسترش می‌یابد و قادر است فعل بودن را به چالش گرفته و «شدن» را به نمایش بگذارد.
گفته می‌شود ، دنیای ریزوم گونه ی اینترنت ، تجسم چنین فضایی است.
تئوری ریزوم با مجازی سازی و بی مکانی همراه است و عصر جدید که با انقلاب ارتباطات به جهان مجازی و دنیای شبکه‌ای انجامیده و جهان اینترنت که با فشرده کردن زمان و مکان ِ تاریخی و کنار هم قرار دادن آگاهی‌های گوناگون، شبکه‌ای درهم تنیده از اطلاعات ایجاد کرده است. ترسیم کننده ی فضاهای پویا و سرزنده ی ریزومی است.
در دنیای مجازی همه جا، همین جا است و مجازی سازی (نه در بعضی جاها، ونه با کُندی و با واسطه،)، بلکه همه‌جا،سریع و بی واسطه ، کارکرد دارد و اخبار و اطلاعات تازه را در اختیار همگان می‌گذارد. هر نقطه‌ای از ریزوم می‌تواند به هر نقطه ی دیگری پیوند بخورد.
آنان نوشتند مجموعه ی تاریخ ِ تفکر از جمله تاریخ ِ فلسفه ، بر اساس الگوی درخت وار شکل گرفته است و سلسله مراتب ِ عمودوار، درخت گونه و مرکز مدار، شیوه ی تفکر ِعقلانی ، یا سوژه ، با ابزاری شدن ِ عقلانیت، تحولات در جوامع ِ مختلف را از نفس انداخته، دست و پایش را بسته و مانع رشد و نوآوری اش شده است.

http://www.traxtorchi.ir/files/public/1325435911_8351_FT19268_soha-group-1.gif
دست یابی به حقیقت ؟ کدام حقیقت؟
به گمان من حقیقت متکثر است ومطلق نیست .
پس از فروپاشی امپراتوری متافیزیک، اکنون این "شک" است که حکم می راند. کار" کانت ِ" محافظه کار را نیچه ، پیام‌آور ِ دوران جدید، به پایان رساند.که نه تنها حقیقت ِبرخاسته از عقل محض قطعی ومطلق نیست، بلکه توجیه هر گونه یافته ای، حتی یافته های علم ، زیر سؤال رفته است. پیامد منطقی ی چنین وضعیتی، ناگزیر، نسبیت‌گرایی و پرسپکتیویسم است. دیروز حقیقتی ،خارج از ذهن وجود داشت ،حقیقتی که انسان می کوشید با ابزارهای خود ، آن را بشناسد. درنتیجه ، شناختی صادق بود که با آن حقیقت ِ خارجی ، مطابقت می داشت. امروز، شک‌آوری و بی اعتمادی به شناخت، آنچنان پیش رفته که اساسا آن حقیقت ِ بیرون از ذهن ، دست نیافتنی شده و حاصل اینکه ، هر کس حق دارد آنگونه که خود می پسندد ، حقیقت را برای خود خلق کند.

بازجوئی





 بازجوئی



طراح و کار گردان : ناصر نجفی
متن : ناصر نجفی و جعفر امیری
بازیگران : سیروس کفایی - جعفر امیری
اجرا ها : آمستردام و دلفت و پاریس .

  

به احترام همه‌ی به خون خفتگان و
رهروان راه آزادی و عدالت اجتماعی

ناصر نجفی - جعفر امیری

جعفر :کجا بودی پدر جان در شب تار

سیروس: بریدم چل هزاران سر زاغیار

جعفر :غلام و اسب میمونت کجا شد

سیروس:  به ناگه لنگشان روی هوا شد

جعفر: پدر پروا مکن دیگر مزن جوش
     خری ارزان بخر پالان بذار روش

               تو چیزی گفتی؟
 (۱)
سیروس: نه من چیزی نگفتم

جعفر: آخ . . کجا میری پدر میدان به میدان
 خلا میری بیا آفتابه بستان

سیروس:  حدث‌ها نیست کوچک بس بزرگ است

جعفر: مَبال ما ستون‌هایش سُترگ است
  چنین است کار استبراء چنین است
     تو را چند بند انگشت در کمین است

                      تو چیزی گفتی؟

سیروس: نه من چیزی نگفتم

جعفر: به صحرا می‌روی یاد کلوخ باش،
که در صحرا نه لولنگ است نه آب‌پاش

سیروس:  آخ . .   کلوخ از آسمان افتاد و نشکست

جعفر: و گرنه من کجا و بی ‌وفایی
( ٢)
سیروس:  آخ . . .  شب تاریک و ابر پاره پاره
  آخ جون  بگو وافور و منقل را بیاره

 هم خوانی
                شب تاریک و ابر پاره پاره
              بگو وافور و منقل را بیاره -٢بار تکرار

سیروس:  [با لحن شمر خوانی]
    تو شیر بیشه زاری خایه داری
    دو بچه از در و همسایه داری
    دو بست آیت‌ُالهی به چسبان
    به قدر کله‌ی ماهی به چسبان
جعفر و سیروس هم دیگر را در آغوش می‌گیرند، دو بیت زیر را با رقص تانگو همخوانی خوانی می‌کنند.
آخ . . .
                غریبی درد بی درمان غریبی
                 غریبی خواری دوران غریبی
                 الهی طفل بی بابا نباشد
                 اگر باشد در این دنیا نباشد


( ۳)
جعفر نقابی را که به هیئت تعزیه خوان‌ها بر سر و صورت انداخته بالا می‌زند:
جعفر:  من زینب شهرجردی هستم،
حضرت ذخیره‌الاسلام والمسلمین عبدُلی اراکی، چه عاملی باعث شد که شما ناگهان تبدیل به مرجع تقلید آفتابه بدستان و کلوخ پرستان جهان شدید؟

سیروس:  والا چی شی باگوم
     بلا چی شی باگوم
ئی چطو چطو، چطو و چطوو چطو شده،
مو چینی، موچینی
موچینی که چوتلی نشته بوُدُم
چوختِ کبیری دِلِکُم، دِلِکُم داد، دِلِکُم داد، دِلِکُم.

جعفر: احسنت، احسنت!
فی‌الواقع این همان لامکانی‌ست که خلاء حفره‌های آن به بکت سینه پهلو می‌زند؛ و از جانبی دیگر با خوانش‌ها و مالش‌ها و خارش‌های متکثر حتی گاهی به چیز دریدا مشت می‌زند یعنی پشت می‌زند. امیدوارم که در سماع و جماعی متبرک، سالکی درشت رحمت کُناد همه‌ی رفتگانِ پشت شما را.
سیروس با اشاره جعفر را به نزدیک خود می‌خواند و ادامه می‌دهد.
سیروس:  سال‌ها بود تو را می‌کردم
      همه شب تا به سحرگاه دعا
جعفر: یاد داری که به من می‌دادی
    درس آزادگی و مهر و وفا

(٤)
سیروس: همه کردند چرا ما نکنیم
     وصف روی گل زیبای ترا
جعفر: تا ته دسته فرو خواهم کرد
    حنجر خود به گلو گاه سپاه
سیروس: تو اگر خم نشوی تو نرود
    قد رعنای تو از این درگاه
جعفر: وه که بر پشت تو افتادن و جنبش چه خوش است
     کاکل مشک فشان با وزش باد صبا

    این جا با آهنگ رقص متن ریتمیک می شود، سیروس می‌رقصد و قر می‌دهد.
     صحنه با همان ریتم یواش یواش از بازیگر خالی می‌شود.  
صدای جیغِ بلندی به گوش می‌رسد.
کارگردان:
شب غربت، اندوه پهناوری شد
گذر دادمش بر فلات موازی
به خوناب لحنی مشبک نوشتم
چکاچاک پنهان هر پرده‌اش را
سخن‌های بیهوده را کُشتم آرام کردم
غزل‌های دیوانه را رام کردم
اگر چه فصول درازی
نفس‌های باد سکبسر
جرس‌های این کاروان را به بی راهه افکند
اگر چه شبی خنجر از پشت خوردم
(۵)
در اقلیم آن ابر ولگرد
تن و توش سودای گرمی
گره می‌خورد با رگانم
ورق می‌زنم پرچم فرقه‌ها را
می‌افرازمت بر دهانی پر آواز
به نام تو این نامه را می‌نویسم
دلی دارم اندازه‌ی درد
سری پر ز دیوانگی‌های مجنون
و یک تکه از کهکشان تغزل
که تنها
به آئین دست تو در می‌گشاید
اگر تو نبودی
از این آسمان بلا دیده کوچیده بودم
و شاید شبی در تب برج‌های کبوتر
چو مجنون تلخی
در ادراکی آواره‌تر مرده بودم
اگر تو نبودی
غزال غزلواره‌ها خسته می‌شد
بیابان بی انتهای جنون بود و کابوس و رویای مدفون
اگر تو نبودی
در انبوه توفانی‌ی گیسوانت
دل من به دریا نمی‌زد
نمی‌دیدم این خرمن موج در موج
نمی‌دیدم این مخمل کهکشانی
غبار هیاهو
بر آواز بیداریم چیره می‌شد.
(۶)
اگر تو نبودی
شبی مست و ولگرد
لب شط مهتابی شعر
من این زخم زنگاری کهنه را کشته بودم
مپیچان مرا در هراس صبوری و لحن سفرهای بی حاصل ای دوست
که من نافه‌ی التهابم
اگر زخم را می‌چکاندم
زبانم به دیوار ابهام عادت نمی‌کرد
مگر تو ندیدی
جسدهای بغضی قدیمی
دهان مرا تلخ ‌کردند
مگر در ستاد سحرگاه
شب سرکش تیرباران ما را ندیدی
مگر تو ندیدی
از اندام چالاک خونابه‌ها می‌چکیدیم
تو گفتی که چشمانمان رنگ صحرا گرفته است
از آن منظر آهوانه نظر کن
غزالان منظومه‌هائی شکیبا
شکستند در اعتماد خیابان
پری زاده‌ی تلخ
گلوگاه تنگ است
مدد کن
زمان را بگردان.

باز صدای جیغی زنی شنیده می‌شود.
(۷)
یک نفر با ماسک احمدی نژاد از پشت میزی تا شانه بالا می‌آید و می‌گوید:
"باکره است به حول قوه‌ی الهی اصلاحات‌اش می‌کنیم. بعدن از اوین به درکه واصل‌اش می‌کنیم. باکره است اصلاحات لازم داره."
" داریم پول نفتشو می‌ذاریم تو سفره‌اش"
بار دیگر صدای فریاد مردی بلند می‌شود؛ سری تا شانه بالا می‌آید و می‌گوید:
" حاج آقا گفته کهریزکیه، ببر حامله‌اش کن. غنیمت جنگیه دارم حامله‌اش می‌کنم"

صحنه کم‌کم تاریک می‌شود، و هر دو  در تاریکی صحنه را ترک می‌کنند.
صحنه روشن می‌شود و کارگردان به سمت تماشاگران می‌آید 
کارگردان: و ما که نیمی در بندیم
                            نیمی آواره
نیمی از عاطفه‌ایم
                           و نیمی از مفرغ،
- آلیاژی که کوره‌های آهن گداز پرورده است-
زمانی با زخمهای دهان گشوده
حقیقت خاک را
                      و رنج را اقرار می‌کنیم
و زمانی بر خاکستر شکنجه‌گاه
حقیقت سکوت را و مرگ را

ما را در هفت منزل
در هر منزل
هفت بار تیرباران کرده‌اند
                               شگفتا که زنده مانده‌ایم!

 (۸)
کارگردان جلو سن می‌رود – روبه تماشاچی -  قرار بود امشب  نمایشی این جا داشته باشیم؛ اما انگار بازیگرای نمایش نیامدن، خب شاید ترسیدن!! شایدم اونام می‌خوان برن ایران و از این یارو جانور حزب الهی یعنی خطرناک‌ترین بوزینه‌ی جهان آقای احمدی نژاد ترسیده باشند، شایدم مسایل دیگری در میان باشه که ما از آن بی‌اطلاعیم ولی به هر حال ما این برنامه‌رو تعطیل نمی‌کنیم و به یاری شما به انجام‌اش می‌رسونیم.
حالا کسی از شماها داوطلب هست بیاد نقش یه زندانی سیاسی و یه باز‌جوی  شکنجه‌گرو بازی کنه؟
چند نفر دواطلب می‌شوند کارگردان آزمایش‌های کوتاهی از آن‌ها می‌کند و در میان داوطلب‌ها دو نفر را انتخاب
می‌کند.

فکر می‌کنم شما دو نفر مناسب باشید.
خب کدوم یکی از شما زندانی بودید؟
هر دو می‌گویند زندانی بودیم.
کارگردان: خب عالیه شماها تجربه‌اش را دارید. می‌دونید شکنجه‌گرا چه جوری با زندانی برخورد می‌کنن.
به هر کدام یک تکس از نمایشنامه را می‌دهد و می‌گوید: 
بهترین کار اینه که نمایشنامه را امشب بصورت روخوانی اجرا کنیم. غیر از این راه، راه دیگه‌ای وجود نداره؛ ناچاریم.
خب دیگه معطل چی هستین؟ شروع می‌کنیم 
شما به عنوان زندانی این جا رو این صندلی می‌شینی، شما هم این جا می‌شینی و شروع می‌کنی از او باز جویی کردن.
کارگردان چشم بندی را که در دست یا جیب خود دارد به زندانی می‌دهد و می‌گوید:
چشم بندت را بزن روی این صندلی بنشین
اسم آن‌ها را می‌پرسد و رو به تماشاچی اعلام می‌کند که:
جعفر نقش بازجو را بازی می‌کند و سیروس نقش رندانی را 
جعفر: بازجو
سیروس: زندنی
نور می‌رود و پس از لحظه‌ای خاموشی صحنه روشن می‌شود.
جعفر:  سلام برادر چطورین شما؟
سیروس: سلام. خیلی ممنون
 (۹)
جعفر:  واقعن هم باید ممنون باشی، البته نه ممنون من، ممنون این برادرای مومن و خدمت گزار، که به موقع تو رو به این جا آوردن، ممنون از این نظام ، که با تمام مشکلات و درد سرایی که شما براش درست کردین. با تمام بار گناهانی که دارید، با عطوفت و گذشت با شما برخورد می‌کنه و به محض توبه کردن چشم بر تمام اعمال ضد اسلامی و ضد انقلابیتون می‌بنده و مورد عفو و بخشش قرارتون می‌ده، به صراط مستقیم هدایت‌تو‌ن می‌کنه

 سیروس: برادر باور کنید من هیچ کاره‌ام، اصلن نمی‌دونم شما راجع به چی صحبت می‌کنید. کدوم گناه رو من مرتکب شدم کدوم عمل ضد انقلابی کدو...
  
جعفر: گوش کن برادر، گوش کن، من پروند‌تو با دقت خوندم همه‌ی این حرف‌هایی رو که زدی ایناها این جاست دستِ منه. من نخواستم برا تکرار این حرفا، تو رو این جا بیارن.
اما مهم نیست اول‌اش همتون همین جوری شروع می‌کنید. و این دیگه تقصیر خودتونه. اما از آون جا که من می‌دونم شما آدم عاقل و حرف شنوئی هستی باور کن دل‌ام نمی‌خواد کار به جاهای باریک بکشه. بعضی برادرا اصرار داشتن قبل از آوردنت پیش من از حاکم شرع برات حکم تعزیر بگیرن. من قبول نکردم گفتم : راضی‌اش می‌کنم همه‌ی حقیقتو بگه. باور کن در دنیا هیچی زیباتر از حقیقت نیست. "النجاه الفی الصدق" (رستگاری در راست گویی است. تو  خودت شاهد بودی، آونا‌ که با ما صادقانه برخورد نکردند دچار چه سرنوشتی شدن. و آونائی‌ که صادقانه برخورد کردند و پی به حقیقت بردن و با ما هم کاری کردن. به آغوش پر مهر اسلام آومدن و به جمع خانواده و جامعه برگشتن. بهتره یه کم فکر کنی.

سیروس: برادر من چه جوری بگم همه‌ی حقیقتو گفتم. صادقانه بگم هیچ کاره‌ام. به من گفتن شما چند دقیقه با ما بیا از تو چن تا سئوال داریم. خب منم آومدم به هر سئوالی هم که کردن جواب دادم. عین حقیقتم  گفتم . حالا نزدیکِ دو ماه  می‌شه که این جام، خودتون که در جریان هستین.

جعفر: توام انگار از اونایی هستی که با دست خودت واسه خودت دردسر درست می‌کنی. اصلن این پرونده رو می‌ذاریم کنار. می‌خوای جدای از این
(١۰)
سئوال و جواب‌ها مثه دوتا انسان، دوتا دوس با هم حرف بزنیم.

سیروس: آخه من چه حرف دیگه‌ای دارم بزنم؟

جعفر: خیلی حرف داری بزنی! یعنی که باید بزنی!!
سیروس: من همه حرفامو زدم. اگه شما باور نمی‌کنید. گناه من چیه؟

جعفر: این همه توطعه‌های امریکا و دشمنا انقلابو  کی داره توی این مملکت عملی می‌کنه؟ این همه پاسدار و بسیجی رو کی کشته و داره می‌کشه. این خونه تیمیا رو کی دروس کرده. چه کسائی تبلیغ کفر و بی دینی تو این کشور اسلامی می‌کنن. لا اله الاالله..
فکر نکن ما نمی‌دونیم . بهتره هر اسمو و آدرسی رو که از ضد انقلاب داری بگی؛ باور کن، نه تنها خیانت نکردی بلکه بزرگ‌ترین خدمت‌ام به آونا‌ کردی. زندگی‌شونو  نجات دادی. عاقل باش دروس فکر کن زندگی بهتر از مرگه... من عجله‌ ندارم. برو فکراتو بکن هر وقت دیدی آماده‌ای حقیقتو  بگی. به برادرا بگو با فلانی کار دارم.
فراموش نکن همه گناهکاریم . نگو من گناهی نکردم . آدم بی گناه پیدا نمی‌شه. اما در توبه هم همیشه بازه .
جعفر بلند می‌شود و به طرف عمق صحنه می‌رود. یا هر دو چند لحظه فیکس می‌شوند. 
سیروس: ببخشید من تاکی باید همین جور بلاتکلیف بمونم. من همه‌ی حرفامو‌  زدم دیگه‌م حرف تازه‌ای ندارم بزنم.

جعفر: از همین حالا دیگه دس خودته. بعدشم آدم وقتی بیشتر فکر کنه چیزای بیشتری یادش میاد. به سلامت برادر.
نور صحنه می‌رود و پس از لحظه‌ای روشن می شود 

(١١)
جعفر: سلام و علیکم و علیکم ‌الاسلام . می‌دونستم جوان عاقلی هستی، خب من در خدمت شمام.
مکث
جعفر: بفرما برادر. امیدوارم هرچه زودتر از این وضعیت راحت شی و دیدار بعدی ما در بیرون از این چار دیواری باشه. شایدم  همین امروز آخرین روز سلول انفرادیت باشه. بفرما! بفرما!

سیروس: راستش من خواستم شما رو ببینم و عین حقیقتو  به شما بگم، به قول خودتون فکر کردم دیدم هیچی بهتر از حقیقت نیس.

جعفر: احسنت، احسنت!

سیروس: حقیقت اینه که من با هیچ یک از گروه‌های‌ سیاسی رابطه‌ای نداشتم. و هیچ کدوم از آونا رو‌  نمی‌شناسم. راستش‌ رو بخواید. فقط دو نفر رو می‌شناسم.

جعفر: مهم حقیقته نه تعداد نفرات. بله می‌گفتی.

سیروس: بله بهتره بگم می‌شناختم.

جعفر: می‌شناختی؟ یعنی چی که می‌شناختم؟!

سیروس: یعنی اون دو نفر سیاسی‌ای رو که من می‌شناختم خب . . . دیگه نیستن. یکی‌شونو  خودتون تو همین زندون تیربارون کردید. یکی دیگه‌شم تو درگیری کشته شد.

(١٢)
این کل حقیقته و من هیچ حرف دیگه‌ای ندارم بزنم . حالا نمی‌دونم . من که هیچ
کاری نکردم، تا کی باید تو سلول انفرادی همین طور بلاتکلیف بمونم؟
جعفر آرام بلند می‌شود دور زندانی قدم می‌زدند.  سکوت مطلق حاکم است. پشت به جمعیت رو به روی زندانی می‌ایستد صدای دو سیلی  بلند می‌شود؛ و باز جو  از زندانی فاصله می‌گیرد.

سیروس: چرا می‌زنی؟

جعفر تند و دست پاچه به طرف زندانی بر می‌گردد زندانی غریزی خود را جمع می‌کند فکر می‌کند باز می‌خواهد مورد حمله قرار بگیرد. اما جعفر جلو می رود با صمیمیت او را بغل می‌کند و از او عذرخواهی می‌کند.
جعفر: ببخشید معذرت می‌خوام. اصلن فراموشش کنیم.

سیروس: آخه شما چه دلیلی دارین که حرف‌های منو قبول نمی‌کنید؟

جعفر: گفتم ول‌اش کن. قبول می‌کنم اصلن ادامه  ندیم.

 سیروس: من که سر در نمی‌آورم شما چی میگید. اما من هر چه گفتم عین حقیقته.  
سیروس به جلوی صحنه میاد و مرتب اصرار می‌کند که عین حقیقت را می‌گوید.

جعفر: بابا چاکرت‌ام می‌گم اصلن ولش کن ادامه ندیم.

جعفر کارگردان را صدا می‌زند: آقای کارگردان، من اهل این کار نیستم . راست‌اش الاان رسیدیم به جایی که باید به همه‌ی مبارزینی که جان‌شون رو برای آرمان‌هاشون برای آزادی  و برای مردم زحمتکش فدا کردند توهین کنم به این رفیق‌ام فحش خوار مادر بدم، بد دهنی کنم. جلو این جمعیت. چه جوری بگم اصلن روحیه‌ این کارو ندارم 
کارگردان چشم زندانی را باز می‌کند . و تکس‌های آن‌ها را عوض می‌کند.

  (١٣)
صحنه تاریک می‌شود. بازیگران در تاریکی از صحنه خارج می‌شوند، بعد از چند لحظه نور برمی‌گردد.

کارگردان تا آماده شدن صحنه‌ی بعد شعری از ناظم حکمت را می‌‌خواند:

دنیای عجیبی است!
                           کودکان بی شیرند
ماهیان قهوه می‌نوشند
                          انسان‌ها را با حرف می‌پرورانند
و خوک‌ها را با سیب زمینی
                        دنیای عجیبی است!
این بار سیروس در نقش بازجو در حالی که گونیِ انباشته از استخوانی را در دست دارد، در زمینه نور ملایم صحنه ظاهر می‌شود.
صحنه کم‌کم روشن‌تر می‌شود
سیروس: بسمه مفعولات
مستفعلن، مستفعلن، مفعولاتن
یا کاسرالریاح و الاحشاء
یا اِتیان البهائم والاشباح
در امر قضا
و حیطه‌ی جزا
این ملعونِ یاغیِ  بی‌حیا
که یک بار تفریق‌اش کرده‌ایم
و دیگر بار جمع‌اش نموده‌ایم
مانده است الباقی. این است سزای یاغی! الباقی، الباقی! این است سزای یاغی!
(١٤)
لکن گناه کبیره‌ی این مجرم پلید در گذشته اقدام مسلحانه جهت براندازی نظام الهی بوده است؛ و اکنون جرم او مستفعلن، مستفعلن، مفعولات است.
که در فعالیتی غیر علنی با استفاده از امر تقیه در این جوال کهنه مخفی بوده است. لذا دادگاه عدل الهی او را به جرم توطعه و ارتکاب مُنکرَ و اقدام به مبارزه‌ی زیر زمینی به نیت براندازی نظام مقدس محاکمه می‌نماید. بار دیگر هم او را می‌نماید. لاکن محاکمه.
با خشونت گونی‌ی انباشته از استخوان را روی میز می‌گذارد و همچون مجرمی آن را مورد خطاب قرار می‌دهد.

 سیروس: آخرین باری که مفعول واقع شدی کی بود؟
چرا سکوت می‌کنی؟
پرسیدم آخرین باری که لواط کردی و مفعول واقع شدی کی بود؟

 صدا: بعد از پائین آمدن از جراثقال.

سیروس:یعنی در ملاء عام؟ جلو چشم تماشاگران؟ ای ملعون بی‌حیا!

صدا: نخیر هنگام انتقال از سرد خانه به گورستان دسته جمعی.

سیروس: ک----------------------------------------------ات
صحنه تاریک می‌شود. 
نوری موضعی، جلو صحنه را روشن می‌کند.

کارگردان:
ما متهم بودیم
زیرا نفس‌های بلند جهل
 (١۵)
سر می‌زد از دستان سرمایه
ما را برای فصل خاکستر رصد می‌کرد.
ما متهم بودیم
زیرا نفس‌های بلند جهل
با خنجر زنگار
سر می‌برید از کاکل شیدای

                                     آزادی.
ما متهم بودیم
چون ارتفاع خاطرات ما
با ماهتاب و دره یکسان بود.
آه ای رفیق روزهای تلخ
جرم زمین و ماهیان و آب‌ها
                                  از ما دفاع کردند
ای نغمه‌هایت رونق صوت چکاوک‌ها
آیا دوباره باد می‌آرد
بوی شگفت نسترن‌ها را
از دامن آن ژنده پیراهن؟
باید بیندیشیم
ثقل زمین هنگامه‌ی گل‌ها و پیچک‌هاست
باید بیندیشیم.

صحنه روشن می‌شود. سیروس در نقش بازجو و جعفر در نقش زنداانی در صحنه نشسته‌اند

سیروس: خودت خواستی، ببین من تا یک حدی اختیار دارم ، همه‌ی کارا  دست من نیست ، من فقط تا آون جایی می‌تونم کاری کنم که خود تو هم،
(١۶)
همکاری کنی. امیدوارم از خر شیطون پائین آومده باشی! با خودت لج نکن این‌ها از تولجوج‌ترند؛ دست از سرت بر نمی‌دارن. تا همه‌ی حقیقتو نگی راحتت نمی‌ذارن. خب بازم می‌خوای اصرار کنی حرفی نداری بزنی؟

جعفر: اگه منطق شما اینه که خب معلوم میشه آونایی‌یم که با شما همکاری می‌کنن دلیلش‌ چیه! فکر می‌کنین با کابل و شکنجه به حقیقت می‌رسین؟ به هر حال هر کسی برا خودش اعتقاداتی داره.
سیروس: این سومین باریه که من و تو  داریم با هم رو به رو می‌شیم. و هر دفعه خودت کار رو خراب‌تر کردی. راس می‌گی ما هم اعتقاداتی داریم و به قول شماها خیلیم رو اعتقادات خودمون تعصب داریم.
می‌پرسیم: چه کسانی از ضد انقلاب رو می‌شناسی؟ آونا‌یی رو که به درک فرستادیم اسم می‌بری. می‌پرسیم: رابطه‌ات با آونا چی بوده؟ می‌گی: فامیل بودیم. می‌پرسیم: با ما هم کاری می‌کنی؟ نیشخند می‌زنی. با این وجود فکر می‌کنی باید بذاریم  رو سر و حلوا حلوات کنیم.

جعفر: وقتی از من مدرکی ندارید، منظورم دلیلی برای ثابت کردن جرمی ندارید. چرا باید این همه منو نگه دارین و این همه شکنجه کنید.

سیروس: دیگه داری خیلی تند می‌ری، شکنجه کدومه؟ ما شکنجه نداریم. شما تعزیر شدی؛ و این یک حد شرعیه. میدونی با همین حد چه کسائی رو دستگیر یا به درک واصل کردیم، به چه خونه‌های فساد و تیمی دست پیدا کردیم، چقد مهمات پیدا کردیم. مگه شماها زبون خوش سرتوت می‌شه؟ 
خلاصه بت بگم من یه روی دیگه‌م دارم، سعی نکن اون روی سگ منو بالا بیاری، انوقت دیگه هیچ کس و هیچی جلو دارم نمیشه، تو نیم ساعت یا به حرفت میارم و از همه‌ گناهات توبه می‌کنی، تواب میشی یا که...

جعفر: یا که چی؟ زیر شکنجه منو می‌کشی؟


 (١۷)
 سیروس: آخه تو کی هستی؟ خیلی از تو کلفت‌تراش به پام افتادن و کفشامو بوسیدن. تو جوجه کمونیست فکر می‌کنی قهرمانی یا می‌خوای قهرمان بشی؟ بد بخت، گذشت آن موقع که " من بر سر جانم چانه نمی‌زنم من..."
جعفر: پس اون همه که کشتید، بر سر جان‌شان با شما چونه زدن؟!
اگه اونا دو نفر بودند، شما که شبی دویست‌ نفر مثل اونا رو بی محاکمه کشتید. شما بچه‌های ١٢ ، ١۳ ساله رو برا پخش یه اعلامیه تیربارون کردین. شما...
سیروس: بسه دیگه خیلی روت زیاد شده دهنتو  خورد می‌کنم ها! کثافت بی دین تقصیر ماس که به شما رحم می‌کنیم. پس بذار بت بگم ما اگه لازم باشه شبی ٤۰ هزارتا  ضد انقلاب رو هم می‌فرستیم به درک.
فکر کردی از چی می‌ترسیم؟

جعفر: از مردم، از مردم و از آگاه شدن آونا خیلی می‌ترسین.

سیروس: بی شرف کثافت حالا تو شدی مدعی مردم؟! تخم سگ. خوب گوشاتو وا کن ، این رژیمو مردم آوردند سر کار مردمم حفظ‌اش می‌کنند.

جعفر: همین نهایت منطق شماست، خشونت، بد دهنی، فحش و سر آخرم مخالفین را نابود کردن.

سیروس: بله خشونت، ما خشنیم با همین دستام خفه‌ات می‌کنم.
 بی ناموس دارت می‌زنم،  بی‌شرف  تیر‌بارونت می‌کنم . بی همه چیز فکر کردی خونه‌ی خاله‌ته؟!

جعفر: نه! می‌دونم قلتگاه اوینه!!
(١۸)
سیروس: ای لعنت به جد و آبادت! لعنت به زنده و مردت! بی‌شرف کثافت خفه شو ببند اون دهن کثیفتو.

جعفر: جوش آوردی!!! چند نفر مثل منو زیر شنکجه کشتی؟ فکر کردم به این زودیا چهره واقعی‌تو نشون ندی.

بازجو به زندانی حمله می‌کند، شالی را که دور گردن دارد به دور گردن زندانی می‌اندازد و مرتب تهدید می‌کند.
سیروس که در نقش شکنجه‌گر فرو رفته و مستغرق شده:
سیروس: دیگه راستی راستی داری شورشو در  میاری،  حرومزاده اگم تا حالا کسی رو نکشته باشم تو یکی رو نمی‌ذارم سالم از دستم در بری تو...
 جعفر از نقش خود باز خارج می‌شود.
جعفر: بابا سیروس ول کن بسه دیگه!

سیروس: اسم اصلی منو از کجا فهمیدی کثافت بی شرف. دیگه تمام شد ...

جعفر: سیروس جدی نگیر! تئاتره

سیروس: می‌دونستم فکر می‌کنی شوخیه، یه تئاتری نشونت بدم که حظ کنی!

جعفر: آخه من نمی‌تونم اونجور که بچه‌ها برخورد کردند برخورد کنم. باور کن برام خیلی سخته ادامه نده لطفن . تمومش کن!

سیروس: به این زودی وا دادی؟ بگو توبه توبه توبه: بگو لا اله الا الله. بگو اشهد  ان لا الاله ال الله.
(١۹)
جعفر: بابا آقای کارگردان این داره منو خفه می‌کنه. خواهش می کنم تمومش کنید.  

سیروس: حالا اولشه
جعفر: بابا تو رفیق منی دوستت دارم نمی‌خوام زندانی یا زندانبانم باشی
این تئاترو تمومش کنیم.

کارگردان: سیروس ولش کن دیگه

سیروس: ولش کنم؟ یه تئاتری نشونش بدم که حظ کنه!

جعفر: مخلصتونم . چاکرتونم. اشتباه کردم . نمی‌دونسم اینجوری می‌شم.
نمی‌خوام کسی شکنجه‌گر باشه تو نمایش و تئاتر هم نمی‌خوام رفیق‌ام شکنجه‌گرم باشه.
تو انگار متوجه نیستی، حکایت اون دردها، آون غم‌ها، اون رنج‌ها، خیلی سخته! خیلی سخته!
جعفر چشم بند را بر می‌دارد، رو به تماشاچی:
جعفر: مردم می‌بینید توی این تبعید و غربت هم به چه روزی افتادیم یعنی به چه روزی انداختنمون یه بار من می‌شم  شکنجه‌گر رفیقم، یه بار او میشه شکنجه‌گر من. نمی‌خوام ، نمی‌خوام من تورو  دوس دارم؛ چطور می‌تونم با نفرتی که با آونا برخورد کردم با تو هم برخورد کنم؟ اونا دشمنای طبقاتی من بودن و هستند.نه! در هیچ شرایطی زندانی و زندانبان همدیگر نباشیم حتا در تئاتر.
هر سه نفر با هم به سمت تماشاچی میرن
کارگردان:
 ای آن که دستانِ آواره‌ا‌‌ت
( ٢۰)
ره توشه‌ی غربت منند
و قلب آوازه‌گرت
تکه‌ای سوزان از سرزمین من  
هر سه هم خوانی می‌کنند.                         
اندوهم را شادمانه بپوشان
گل بارانم کن
              با بوسه‌ها
                      و میخک‌ها.
به یاد می‌آورم
                      سر زمین‌مان را
 با گیسوانی سوخته
و دستانی پر پینه
که تا آستانه‌ی نابینائی
                            گریسته
                                       است
و تب آلوده
به زبان سنگلاخ و تاول
                              سخن می‌گوید.

خم می‌شوم
                 از خنکای بلندِ
                                   ابر
تاول‌هایش را
                در آغوش
                            می‌کشم

(٢١)
 و بر بستر آب‌ها
                    فلزو
                          اندوه
                                 می‌گریم.
هر سه با هم:
اندوهم را شادمانه بپوشان
گل بارانم کن
              با بوسه‌ها
                      و میخک‌ها.
  
این نمایش‌نامه اولین بار در سال ٢۰۰۵در هفدهمین سالگرد به خون خفتگان کشتار سال ١۳۶۷، به صورت رو خوانی در شب یادمانی که به همین مناسبت در شهر آمستلفین (Amstelveen) هلند برگزار شده بود به اجرا در آمد. شب یادمان به همت:
انقلابیون کمونیست، سازمان دانشجویان ایرانی- هلند(هوادار چریکهای فدائی خلق ایران)، سازمان فدائیان (اقلیت) – هلند، کانون زندانیان سیاسی ایران    (در تبعید) – هلند، هواداران حزب کار ایران (توفان) – هلند. سازمان یافته بود.                                       
متن‌: ناصر نجفی - جعفر امیری
کارگردان: ناصر نجفی
بازیگران: سیروس کفایی - جعفر امیری

اجراها: آمستردام
                              دلفت
                                                پاریس

(٢٢)